خانه » مقالات » گوگل و پایان علم
گوگل و پایان علم
شنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۹
زمان تقریبی مطالعه ۴۰ دقیقه
آیا گوگل تلقی از علم و نحوه‌ علم‌ورزی سنتی ما را دگرگون خواهد کرد؟

محتوای منتشر شده در این نوشتار، لزوما بازتاب دهنده دیدگاه مرکز ملی فضای مجازی نیست.

کریس اندرسون[۱] سردبیر مجله وایرد[۲] از مشاهده پایان نظریه علمی سخن گفته است، و این مشاهده پایان، گوگل نام دارد.

پیتر نورویگ[۳] مسئول پژوهشی گوگل جرقه این مکاشفه مهم را زده بود. نورویگ طی سخنرانی خود در کنفرانس تکنولوژی‌‌ درحال‌ظهور اورایلی[۴] در ماه مارس مدعی شد: «همه مدل‌ها غلط هستند و شما بیش‌ازپیش می‌توانید بدون مدل‌ها موفق شوید» – اشاره به موفقیت گوگل در لینک‌کردن صفحات سایت‌ها با کاربران. اندرسون در مقاله‌ای با عنوان پایان نظریه: سیل داده‌ها روش علمی را منسوخ می‌کند[۵]، ایده نورویگ را به کل علم تعمیم داده است:

«این جهانی است که در آن انبوه وسیعی از داده‌ها و ریاضیات کاربردی جایگزین هر ابزار دیگری می‌شود که ممکن است به کار گرفته شود. هر نظریه‌ای درباره رفتار انسانی، از زبان‌شناسی گرفته تا جامعه‌شناسی، را کنار بگذارید. دانش طبقه‌بندی، هستی‌شناسی و روان‌شناسی را فراموش کنید. چه‌کسی می‌داند که چرا افراد فلان کار را انجام می‌دهند؟ نکته این است که آن را انجام می‌دهند و ما می‌توانیم آن را با دقتی بی‌سابقه بررسی و اندازه‌گیری کنیم. با وجود داده‌های کافی، اعداد خودشان سخن می‌گویند.»

آندرسون مدعی است که این مسئله برای همه علوم صادق است – مدل‌های علم ذاتاً ارزش محدودی دارند. یا مدل‌ها غلط هستند، مثلاً آن‌ها «بنیان پیچیده‌تر واقعیت را کاریکاتوریزه می‌کنند» (مکانیک کوانتوم)، یا ما نمی‌دانیم که چگونه آن‌ها را با آزمایش اثبات کنیم (نظریه‌های ریسمان درباره جهان)، یا اینکه مدل‌ها بیشتر از پاسخ، موجب پرسش‌ می‌شوند (اپی‌ژنتیک در زیست‌شناسی).

اما قدرت محاسباتی روزافزون، هم در سخت‌افزار و هم در الگوریتم‌های تحلیل آماری، می‌تواند روابط همبستگی مفید و کشفیات جذاب و جدیدی را به بار آورد. اندرسون توالی دی‌ان‌ای کریگ ونتر[۶] را نقل می‌کند که: پس از توالی گرفتن از افراد «وی در 2005 شروع به توالی گرفتن از هوا نمود. طی این فرآیند وی هزاران گونه ناشناخته از باکتری‌ها و سایر گونه‌های زیستی را کشف نمود.»

اندرسون اضافه می‌کند که:

«فرصت بزرگی در اختیار است»، زیرا «رابطه همبستگی جایگزین علیت می‌شود و علم می‌تواند حتی بدون مدل‌های منسجم، نظریه‌های یکپارچه یا به‌واقع بدون هیچ گونه تبیین مکانیکی پیش برود».
جان تیمر[۷] دبیر علمی سایت آرس تکنیکا[۸] با اظهار شوک می‌گوید: «اصلاً نمی‌توانم تصور کنم که چگونه وی به چنین نتیجه‌ای رسیده است.»

وی به اعتراض می‌گوید:

«روابط همبستگی شیوه‌ای برای جلب توجه دانشمند هستند، اما مدل‌ها و مکانیزم‌هایی که آن‌ها را تبیین می‌کنند، نحوه پیش‌بینی ما را معلوم می‌کنند و نه تنها علم را پیش‌ می‌برند، بلکه کابردهای عملی را نیز ایجاد می‌کنند.»

خود پیشرفت علم مسئله نیست، اما مثال‌های واقعی‌ای که تیمر با آن‌ها مخالفت می‌کند، به‌نظر نمی‌رسد که حتی خود او را متقاعد کند. مسیر رویایی این است که نشان دهیم مدل‌ها برای علم حیاتی هستند که در این صورت زمینه برای این تفکر فراهم می‌شد که بگوییم آن‌ها منطقاً ضروری هستند. تیمر بر مبنای عملی، میان‌بر می‌زند: مدل‌ها، فارغ از صحت و سقم، مفید هستند. به‌عبارت دیگر مدل‌ها، علم را به حرکت وا می‌دارند.

«آیا اندرسون تمایل به این خواهد داشت که به آزمایش دارویی که بر اساس یک رابطه همبستگی ضعیف ناشی از داده‌کاوی است کمک کند؟»
تیمر مخالفت می‌کند، ظاهراً وی ابایی ندارد که از چنین استدلالی استفاده کند و به شخص اندرسون حمله کند. روشن است که اندرسون چنین کمکی نخواهد کرد و به همین دلیل است که ما آزمایش را بر روی خوکچه‌های هندی انجام می‌دهیم (و اصلا چرا اندرسون باید نفر اول این آزمایش باشد؟).

اما اگر هم چنین چیزی وجود داشته باشد، اندرسون می‌تواند آن را به‌عنوان دلیلی برای خود استفاده کند. با داشتن روابط همبستگی خوب و کافی، نهایتاً می‌شد از خوکچه‌های هندی، شامپانزه‌ها یا موش‌های آزمایشگاهی صرف نظر کرده و به آن‌ها رحم کرد.

طنز ماجرا این است که نظریه‌های اخلاق سعادت که معتقدند انجام کارهای خوب و درست موجب سعادت می‌شود، مثل هدونیسم (برای من) و فایده‌گرایی (برای همه ما)، به‌لحاظ فلسفی متزلزل‌تر از استنباط آماری هستند. دعوی آندرسون این است که تکنولوژی درحال تغییر است و، در قیاس با طلوع مستمر و روزمره خورشید، چشم‌انداز مدل‌ها و مکانیزم‌ها بر اساس استقرا کمتر از طلوع فردا آفتابی به نظر می‌رسد.

جستن از خطر تاریخ

با گذر از استدلال‌های له و علیه «پایان نظریه» اندرسون، به‌نظر می‌رسد که باید چندین نظریه پیرامون توجیه علم را نیز به لیست قربانیان وی افزود. این همان چیزی است که استدلال اندرسون را جذاب می‌کند – شاید مشابهت آن با ادعای «پایان تاریخ» فرانسیس فوکویاما.

چگونه می‌توانست این اتفاق رخ دهد که تیغ اُکام[۹]، اصلی که بنا به آن تبیین‌ها نباید به موجودیت‌های غیرضروری اتکا کنند، آنقدر بزرگ شده است که اکنون تهدید به قطع دستی می‌کند که زمانی محکم آن را نگه می‌داشت – پایان فعالیت علمی؟

پیش از پرداختن به آن، باید از یک پیچیدگی حساس با خبر شویم – یعنی معناشناسی. همانطور که آندرو اولوفسکی[۱۰] متذکر شده است، تنها گوگل نیست که معانی را «می‌شوید و می‌برد.»

اصطلاح «مدل» زمانی دلالت بر یک بازنمایی فیزیکی داشت، در چارچوب علمی و معمولی مثل مدل یک اتم. امروزه به‌‌نظر می‌رسد که مدل طیف وسیع‌تری از چیزها را پوشش می‌دهد: نه تنها بازنمایی مجازی مدل‌های فیزیکی (شبیه‌سازی و مدل‌بندی کامپیوتری)، بلکه هر گونه ماتریس تبیینی که در آن دو مفهوم متأثر از دو مفهوم دیگر می‌شوند. اگر این نکته را نادیده بگیریم، ممکن است ایجاد تمایز میان مدل و تبیین دشوار باشد. همین مسئله درباره تمایز بین فرضیه، حدس، نظریه و مکانیزم نیز صادق است. این مسئله را در ذهن داشته باشید.

تاریخ همچنین حاوی هشدارهایی است. انقلاب کپرنیکی شاهد نزاع دو مدل رقیب بود که تا آخر با هم جنگیدند: دیدگاه زمین‌مرکزی کهن و نظام خورشیدمرکزی. یکی از موارد اختلاف این بود که مدل سنتی نمی‌توانست گام‌های ونوس را توضیح دهد، واقعیتی که هر کس با داشتن دو لنز برای یکی از تلسکوپ‌های گالیله می‌توانست خودش آن را بررسی کند. اما اخیراً علم «واقعیاتی[۱۱]» دارد که هیچ تلسکوپی نمی‌تواند موجودیت‌های مربوط به آن‌ها را قابل‌رؤیت سازد (سیاه چاله‌ها، ماده تیره).

اما از این نکته هم هنوز هیچ نتیجه‌‌ای نگیرید.

شاید اندرسون در پیش‌بینی سرنوشت مشترکی برای «نظریه» در زباله‌دان تاریخ، چنین چیزی را در ذهن دارد. گرچه در این صورت دشوارتر است که کوپرنیک را واقعاً نیای گوگل بدانیم. آنچه راحت‌تر می‌توان مشاهده کرد این است که تز اندرسون دارای یک تبار تاریخی است.

بازگشت به خانه با هیوم

غالباً مسئله توجیه علم به فیلسوف اسکاتلندی دوره روشنگری دیوید هیوم مربوط است. اما همچنین با هیوم است که شک‌گرایی مدرن درباره مسئله علیت آغاز می‌شود. برای هیوم سؤال بود که چه می‌شد اگر اخلاق مانند علم باشد، یعنی چیزی در دسترس عموم مردم برای استدلال و تصمیم‌گیری درباره آن بوده، و متکی بر حکم مراجع دینی و سایر متخصصین مربوطه نباشد. این مقاصد به شکلی سرراست در قسمت نتیجه‌گیری مشهور او «پس آن را در آتش بیندازید»، در کتاب 1748 وی با عنوان رساله درباب فهم بشری، موجود است.

هیوم از این نقطه آغاز می‌کند که ردپای ایده‌های معتبر درباره جهان را یا می‌توان در خاستگاهی در ادراک جستجو کرد یا می‌توان آنها را از ایده‌های معتبر دیگر گرفت. سپس او پی می‌برد که غیرممکن است که تعداد کمی از ایده‌ها – مثلاً علیت یا جوهر – پایه‌هایی سنتی برای متافیزیک بوده باشند. هیوم می‌گوید، به‌نظر نمی‌رسد که هیچ میزانی از ادراک بتواند خود علیت را به ما نشان دهد؛ آنچه ما می‌بینیم دو رخداد است که به‌نحومنظمی با هم رخ می‌دهند.
آنچنانکه عموماً فرض شده است، این امر باعث شک هیوم نسبت به علیت نمی‌شود. استدلال هیوم علیه خدایی که همواره علت نخستین همه‌چیز است، مبتنی بر آن است. همچنین این امر او را نسبت به شناخت به‌طورکل شکاک نمی‌سازد. هیوم می‌گوید که ما می‌توانیم اثبات کنیم که برخی از شناخت‌ها صادق هستند – اگر آن‌ها را با تجربه بسنجیم – در این صورت اگر مقدمات صادق باشند، به‌لحاظ منطقی می‌توان تضمین نمود که نتایج نیز صحیح هستند.

درواقع استدلال هیوم این است که از جایی‌که وی آغاز می‌کند، نمی‌توان علیت را توجیه نمود – یعنی این مقدمه (برگرفته از ارسطو) که منطق و تجربه با هم همه منابع شناخت را تأمین می‌کنند.

آنچه در هیوم به‌عنوان یک مسئله فلسفی درباره توجیه علیت است، با مسئله توجیه شناخت خلط شده است.
برای تجربه‌گرایان که هوادار این تز کلی هستند که همه شناخت ناشی از تجربه است، مسئله صَرف تعیین معیارها و الزامات به‌کارگیری علیت در علم شد. به‌عبارتی چه میزانی از نظم‌وقاعده برای رخ‌دادن ضروری است تا بتوان دو چیز را دارای رابطه علّی دانست و چه شرایط دیگری را باید لحاظ نمود.

ورود یک خرگوش، پوشیدن جلیقه

حوالی آغاز قرن بیستم، برخی نسبت به علیت دارای نوعی عدم‌قطعیت فکری بودند. همراه با گرایشات غالب در فیزیک، این عدم‌قطعیت برای دانشمندانی مثل پوانکاره و ماخ کافی بود تا نظریه مطابقت درباره صدق[۱۲] را رها کنند و یک نظریه جایگزین قراردادگرایانه درباره صدق[۱۳] را ترویج کنند. اجازه دهید نگران نشویم، این نظریه می‌گوید که دقیقاً چگونه نتایج علمی ما با جهان ارتباط دارند – بیایید توافق کنیم که صدق همان چیزی است که ما می‌توانیم در مورد آن توافق کنیم تا بتوانیم کار را پیش ببریم.

گوش فرا دهید، در اینجا شما می‌توانید صدای روح هیوم را بشنوید. «پایان نظریه اندرسون» پایه‌های روبه‌رشدی را بنا نهاده است.

پیشرفت چشمگیر بعدی زمانی رخ می‌دهد که ویتگنشتاین با راسل که مشغول استخراج ریاضیات از منطق است، روبرو می‌شود (اقدامی بی‌مناسبت برای یک فیلسوف تجربی). ویتگنشتاین پی می‌برد که حسابان نمادین راسل می‌تواند نه تنها برای توصیف صوری ریاضیات بلکه برای توصیف صوری جهان طبیعی نیز مفید باشد.
توجه داشته باشید که چگونه این امر، ایده مدل‌بندی را به قلمرو انتزاعات و کلیت‌ها نیز بسط می‌دهد. گزاره‌ای مانند اینکه «همه قوها سفید هستند» را نمی‌توان با یک قوی سفید مدل‌بندی کرد، حتی اگر یک قوی سفید را بتوان مدل‌بندی کرد. تثبیت این معمای بغرنج، بدل به پروژه‌ای مستمر برای منطق‌دانان شد و مباحث پیرامون خوبی یا بدی این تثبیت همچنان زنده است.

بنابراین اکنون نطفه منطقی تز اندرسون درحال جوانه‌زدن و رشدونمو است. مدل‌بندی در ویتگنشتاین بدل به مدل‌بندی منطقی شد، و تفاوت آشکار میان چیزها و ایده‌ها تیره‌وتار گشت. اما این نیروی درحال‌ظهور در شرف شتاب‌گرفتن است.

بلعیدن درخت تجربه‌گرایی

با تذکر به این نکته که ویتگنشتاین عملاً بر روی لبه نازک بین توصیفات جهان و انواع دیگر گزاره‌ها قرار گرفته بود، فلاسفه پوزیتیویست منطقی (شلیک، کارناپ، ایر و دیگران) سروصدای ماجرا را بیشتر کردند. آن‌ها به «اصل تأیید» خودشان دست یافتند: گزاره‌ها تنها زمانی معنادار هستند که تأییدپذیر باشند – یا زمانی که مانند منطق و ریاضیات قابل‌تحویل به توتولوژی باشند که نیازی به معتبرسازی تجربی نداشته باشند.

به‌زودی این سؤال مطرح شد که آیا اصل تأیید صادق است؟ این اصل به‌وضوح توتولوژیک نبود. همچنین چنین به نظر می‌رسید که این امر دانشمندان را برای همیشه مشغول تأیید آن می‌نمود. لذا حصاری به دور اصل تأییدپذیری کشیده شد تا «اساساً تأییدپذیر» خوانده شود.

با این اسباب‌بازی فکری جدید که به‌راحتی قابل‌کنترل بود، شادمانی زیادی در محافل علمی شکل گرفته بود. این مسئله علناً می‌توانست امور متافیزیکی را ناگهان کنار گذارد. از جمله این امور متافیزیکی علیت بود، بر این اساس که نظریه احتمال، تفسیری از علیت بود که به‌لحاظ‌ فلسفی امکان‌پذیر بود. بنابراین علیت از مرجع و مدلول خود رها شود، بدل به مترادفی شکننده برای«همبستگی» و سپس برای «ارتباط آماری» و نهایتاً برای «ارتباط» می‌شود.
درواقع، کاشف به عمل آمد که جادوی تأیید پوزیتیوست‌های منطقی در مقیاسی قدرت دارد که هری پاتر ممکن بود تنها خواب آن را ببیند و جی‌. کی. رولینگ[۱۴] هرگز چنین نکرد.

بیشتر آنچه افراد به هم می‌گفتند سریعاً بدل به یک تردید شد. به‌نظر می‌رسد قضاوت‌های ارزشی (مثلاً، «تریسی امین هنر بزرگی را خلق می‌کند») و اظهاراتی همراه با «بایستی» و «باید» (مثلاً، نتیجه‌گیری تیمر درباره اینکه علم چه باید کند) تأییدناپذیر باشد. یک روایت فلسفی این موارد را به‌مثابه شیوه‌های مدنی‌شده ابرازهیجان و برانگیختن تفسیر می‌کند. وداع با اخلاق؟

مفهوم ذهن، و با گسترش معنایی آن، ذهن انسان نیز متأثر از تلویحات گسترده‌ای شد. در روان‌شناسی، رفتارگرایی یک پیشرفت مطلوب بود. هستی‌شناسی آن متضمن افراد دارای ذهن‌ نیست، بلکه افراد فقط موجودیت‌هایی بیولوژیک هستند که الگوهایی از رفتار دارند. ظهور و رشد نوروساینس نیز با این مسئله پیوستگی دارد. مورد دیگر سیاست است. حزب کارگر نوین در انگلیس تقریباً هرروز به خود می‌بالد که مشغول «بهبود و تعدیل رفتار» است.
حتی زمانی‌که احساس می‌شود چنین تفکری مشمئزکننده است، این تمایل همچنان بر جای خود باقیست که افراد را به‌مثابه ابژه‌های تعیین‌شده قلمداد کنیم. عبارت «قلب‌ها و اذهان» تصدیق می‌کند که افراد احساس می‌کنند و می‌اندیشند، اما درعین‌حال حاکی از آن است که آنچه اهمیت دارد تعیین این مطلب است که احساسات و افکار قویاً بر افراد تأثیر می‌گذارند. سیاست مدرن به‌میزان زیادی به این امر متوسل می‌شود و آن بخشی که توسط رسانه‌ها هدایت می‌شود، منحصراً اینگونه است. (همچنین این مسئله حاکی از آن است که حکومت‌ها تا آخرین نفس دست‌وپا خواهند زد، بر اساس این فرض که تأدیب مناسب «قلب‌ها و اذهان»، همه آن چیزی است که برای بقای همیشگی قدرت آن‌ها ضروری می‌باشد).

تأثیر دیگر پوزیتیویسم منطقی شیوه‌ای است که اصل تأیید به‌وسیله آن شکل مفاهیم تبیین در ادبیات، فیلم و غیره را طی قرن بیستم تغییر داده است. نقد ادبی مدرن دیگر مستقیماً به مقاصد، ارزش‌ها و دغدغه‌های واقعی افراد نمی‌پردازد، بلکه به‌نحوی غیرمستقیم و توسط «نظریه» تفسیری، مثل روانشناسی، مارکسیسم، یا از طریق برساخت (تاریخ‌های تفسیری نژاد و جنسیت) با آن‌ها مواجه می‌شود. در جهان پساپوزیتیویسم منطقی، نشانه‌شناسی برای علوم‌انسانی تنها همان چیزی است که ابزار اندازه‌گیری برای علم است، یعنی ابزاری برای ساخت نظریه.

یک کنجکاوی با پیشینه تاریخی باقی می‌ماند، و این موردی مهم است، زیرا بدون آن نمی‌توانیم به فهم کاملی از دلالت‌های این بحث برسیم، و آن نکته این است که پوزیتیوست‌های منطقی عصای جادویی خود را به سمت چه کسانی تکان می‌دادند؟

این بحث در زمانه هیوم بین تجربه‌گرایان و عقل‌گرایان بیش از یک قرن قبل از آن پایان پذیرفته بود. تا اوایل قرن بیستم، هدف ادعایی پوزیتیویست‌ها، یعنی اهالی متافیزیک، بیشتر در خاطره‌ها وجود داشتند. مسلماً دین نهادی‌شده تهدیدی نداشت. پاسخ به این مسئله با تاریخ ایده‌هایی که توصیف کرده‌ام، حاصل نمی‌شود؛ این کار نیازمند کندوکاو در تاریخ افراد واقعی مربوطه است که فراتر از قلمرو این مقاله است.

غیاب اهالی‌متافیزیک و تغییرکاربری بعدی فلسفه در قرن بیستم، به‌گونه‌ای که دیگر نمی‌توانست به‌راحتی به سمت آن هدایت شود، پیامدی عظیم داشت. زمانی‌که دانشمندان توان نقد نظریه‌های یکدیگر را از دست دادند، دیگر کسی که علاقه‌مند به این کار یا متخصص در آن باشد، وجود نداشت. آنچه رخ داد طرح یک داستان دلفریب دیگر بود، به‌ویژه در کنترل و اداره (عمدتاً ناخودآگاهانه) امور توسط علم فیزیک مربوط به مفهوم متافیزیکی جوهر.

در میان یک موجود شاخدار متافیزیکی و یک قطعه موجی‌شکل آبی

ایده‌های تأثیرگذار تاریخی در علم که آن‌ها را توصیف کرده‌ام، همگی با تجربه‌گرایی همخوانی دارند. این ایده یک ثابت فلسفی بوده است، حتی وقتی نظریه‌ها و توجیهات مختلفی از علم و روش علمی ظهور کرد، حول آن سیر نمود و با چرخش‌های جدید تاریخی دور شد. ارتباط علم و تجربه‌گرایی به این‌همانی تبدیل شده است – از تجربه‌گرایی به عنوان روش‌شناسی علم یاد می‌شود.

اما از مشکل کاملاً خاص (و احتمالی) هیوم با علیت گرفته، تا تعیین حدود گسترده (و ضروری؟) علم توسط پوزیتیویسم منطقی ، می‌توان دغدغه‌های فیلسوفان و دانشمندان را از هم جدا کرد. فلاسفه، علیرغم موفقیت دانشمندان، موفق شده‌اند که یک یا چند قسمت از آن روایتی که علم و روش علمی را می‌سازد را مورد تردید قرار دهند. مشکلات به‌جای حل‌شدن، مورد مذاکره قرار گرفته‌اند. کدام یک بازی را در کجا ترک می‌کند؟

در زمانه‌ای که تفسیرمجدد مفاهیمی مثل «علیت» به‌لحاظ‌روش‌شناختی امکان‌پذیر قلمداد ‌شود، در این‌صورت پایان دادن به مدلول‌ها به نفع تفاسیر، به‌عنوان ابزاری برای توجیه، مشروعیت می‌یابد. اما این امر همچنین صحنه را برای تفسیر شواهد مشاهداتی، یعنی ماده خام اصلی علم، با تأکید بر سازگاری آن‌ها با تفاسیر موجود، فراهم می‌سازد. منطق برخی از تبیین‌های علمی معاصر به‌ویژه یونانیان باستان را پریشان نمی‌کرد، یونانیانی که رخدادها را برحسب کنش خدایان متعدد بر روی ماده سخت تبیین می‌کردند.

اگر دیده ‌شود که سروکار داشتن با مؤسسات علوم غیبی برای دانشمندان قابل‌قبول نیست، ممکن است تصور شود که گزینه اندرسون امکان‌پذیر است – آیا دستکاری اندکی از کدها برای یک دانشمند چنان اقدام بزرگی است؟ یک علم بدون هستی‌شناسی هنوز قادر به تمییز خود از اسطوره‌های مختلف خواهد بود، و این درحالیست که علم کارآمدی برتر خود را در عمل نشان می‌دهد.

تز «پایان نظریه» اندرسون نتیجه منطقیِ مجازبودن تجربه‌گرایی فلسفی است که زمینه را برای «عمل بازاندیشانه» دانشمندان فراهم می‌کند. درعمل این خیلی متفاوت از نتیجه‌ای نیست که اسقف برکلی[۱۵]، خلف فلسفی هیوم، درباره شناخت به آن رسیده است: چیزها فقط مادامی وجود دارند که من درحال ادراک آن‌ها هستم.
اندرسون متوجه شده است که وقتی ابزارها کار اندازه‌گیری در علم را به عهده گرفته‌اند، دیگر ادراک انسانی در چارچوب معرفت‌شناسی برگرفته از برکلی مناسبتی ندارد. از تیغ اکام پیروی کنید. نوآوری تز اندرسون تصریح این نکته است که تکنولوژی به نقطه‌ای رسیده است که در آن نظریه تجربه‌گرایانه شناخت را می‌توان به‌منزله برنامه‌ای عملی به اجرا گذاشت. نگرانی‌ها پیرامون امنیت شغلی کوچک‌ترین مورد آن هستند. بااین‌وجود آنچه اندرسون انجام می‌دهد متافیزیک است نه علم.

اما تشخیص اندرسون از گوگل، ابزار جستجوی اینترنتی مطلوب همگان، به‌عنوان ابزار دلخواه وی برای تخریب علم تنها راه پیشروی نیست. گزینه جایگزینی که در اینجا پیشنهاد می‌شود، بازبینی مقدمات استدلال‌های تاریخی و رد تجربه‌گرایی به‌عنوان یک مبنای فلسفی برای علم است. گسست آن از منطق و تجربه، که کاملاً منابع شناخت را توضیح می‌دهند، به‌عنوان دعوتی گشوده برای همگان باقی می‌ماند. هیوم این را می‌دانست و نقل‌قول کردن از هیوم موجب هیچ ننگی نمی‌شود، زیرا دقت‌نظر و ظرافت او در مقام یک فیلسوف حتی امروز نیز الهام‌بخش است.
طنز روزگار اینجاست که علم، پس از آنکه دروغ خود را با مکتب فلسفی تجربه‌گرایی طی سه قرن گذشته ساخته‌وپرداخته است و ظاهراً پس از آنکه قوت خود را از آن برگرفته است، اکنون برای پیشبرد خود باید کمر به قتل آن ببندد. اگر اندرسون درست گفته باشد، این جایگزین نظریه‌پردازی علمی بناست به دست نظریه‌پردازی علمی از میان برود، یعنی توسط آن و گوگل.

منابع
سایر مقالات