این روزها رسماً اخباری از دستاندازی کشورهای مدعی تمدن برتر به محموله کمکهای انساندوستانه یک کشور به کشوری دیگر منتشر میشود. مردمانی که در بالاترین سطوح بهرهمندی اقتصادی در اروپا و آمریکا تصور میکردند با اتکا به پیشرفتهای تکنیکی هرلحظه به قله رفاه و آرامش گسترده اجتماعی نزدیکتر میشوند، امروز تصاویر کتککاری آنها بر سر دستمال توالت در تمامی جهان (ازجمله کشورهای فقیر) به صورت گسترده منتشر شده است. بعید نیست این پدیده نقطه عطفی در زندگی انسانها باشد که موجب شود بسیاری از اصول حاکم بر زندگی بشری تردید و بازنگری شود. اما آیا این بحران در فلسفیدن انسانها نیز اثر داشته است؟ پاسخ این پرسش قطعاً بلی است. انسانهای بسیاری این روزها در تهدید فراروی جانشان و فرصت خلوتشان، به سراغ پرسشهایی میروند که یقیناً روزمرگی معمول آنها را از این مسائل غافل کرده بود. ما در این نگاشته، برآنیم تا به طرح پارهای از این پرسشها و حوزههای مرتبط با آن بپردازیم و لزوماً در پی ارائهی پاسخی قاطع برای این پرسشها نیستیم. به باور نگارندگان، این پرسشها نشان میدهد که جای کار انضمامی فلسفی تا چه اندازه در مباحث عمومی خالی است.
نخست، پرسشی در حوزه فلسفه دین و خداباوری. اگر نخواهیم در معنای فلسفی شر چندوچون کنیم، میتوانیم شهوداً بپذیریم که کرونا یک شر است، آنهم شری فراگیر که غالب انسانها با جنسیت، طبقه، ملیت و ثروت متفاوت، طعم تلخ و گزنده ترس از آن را چشیدهاند. شروری چنین فراگیر، از دو سو پرسش از خدا را طرح میکند. نخست پرسشی شکاکانه: اگر خدایی هست که علم، قدرت و خیر او مطلق است، چرا باید چنین شری، زندگی و تمدن بشری را تهدید کند؟ دوم، پرسشی معکوس و خداجویانه: آیا این شرور نمیتواند فراخوانی باشد برای گذر از روزمرگی و اطمینانهای سست تکنیکی و علمی و درنتیجه، درک موقعیت خطیر خود و پیجویی پناهی مطلق که تواناییهای بشری صرفا سرابی از آن را نوید میدهد؟ اساسا شر، تقویتکنندهِ خداباوری است یا تضعیفکننده آن؟ میتوان به پاسخهایی پیچیدهای از این دست فکر کرد که در کوتاهمدت خداباوری را تضعیف و در بلندمدت تقویت میکند و یا برعکس. یک پرسش حاشیهای در اینجا این است که آیا چنین بحرانهایی در فرهنگها و سبکزندگیهای متفاوت اثرات متفاوتی میگذارد و اگر چنین است (که به نظر چنین میآید) این امر معلول چیست؟
دوم، پرسشی در حوزه فلسفه سیاسی. اگر دولتهای قدرتمندتر و دارای ابزارهای نظارتی و پلیسی توانمندتر بهتر میتوانند از پس چنین آسیبهایی برآیند آیا نباید در جنبشهای انتقادی و پسامدرنی که در پی تضعیف قدرتهای مرکزی و هر شکل دیگری از قدرتِ کلانِ اجتماعیاند، تردید کرد؛ دستکم اگر نه در کلیت ارزشهای جنبشهای انتقادی (یعنی ارزشهایی مثل آزادی، فردیت و خودآیینی) در تأکید رادیکال و یکسویه بر این ارزشها؟ از سوی مقابل، کرونا نشان داده است که دولتهای مدرن تا چه اندازه میتوانند در زندگی خصوصی انسانها مداخله کنند؛ توتالیتاریسمی که دولتهای لیبرال همواره آن را نفی میکردند اکنون در شرایط بحرانی در دل لیبرالترین دولتها از پرده برون افتاده است. آیا نباید در نقابی که دولتهای لیبرال-دموکرات بر چهره زدهاند تردید کرد و انباشت انواع تکنیکها و نیروهای انضباطیِ تمامتخواهانه را در زیر این نقاب مشاهده کرد. بهویژه این پرسش باید برای ملتهایی مطرح باشد که به دلیل قرار نگرفتن ذیل نظم لیبرال-دموکرات مسلط، همواره از لولوی دولت ترسانده شدهاند و در معرض تصویرهایی آرمانی از آزادمنشیِ دولتهای لیبرال-دموکرات غربی قرار گرفتهاند. بااینهمه، شرایط اکنون نشان داد که برخی از این دولتهای خارج از نظم مسلط جهانی، ابزارهای کمتری برای برقراری یک نظارت و مداخلهی همگانی و تحدید آزادیهای اجتماعی دارند. پرسش دیگر این است که آیا گروههای مردمنهاد و نیروهای مدنی میتوانند خارج از نظارت دولت، از پس چنین مشکلات فراگیری برآیند؟ نقاط ضعف و قوت آنها چیست و چگونه میتوان به نقطه تعادلی در دوگانه حاکمیت متمرکز و توسعه و بسطیدِ جامعه مدنی رسید؟ علی الخصوص با توجه به نقش برجسته فضای مجازی و تکنولوژیهای اطلاعاتی و ارتباطی در این زمینه، میتوان درباره ضرورت دولت/حاکمیت دیجیتال (به معنایی گسترده نه صرفا در معنای ایجاد درگاه اینترنتی برای مشتریان) و نحوه اجرای آن بازاندیشی کرد.
سوم، پرسشی در حوزه فلسفه اخلاق. آیا قاعدههای اخلاقیِ مربوط به زندگی عادی پاسخگوی شرایط بحرانی نیز هست؟ در شرایط عادی که سیستمهای بهداشتی-درمانی، رسانهای و… کارکردهای خود را تا حد خوبی انجام میدهند، کسی در این تردید نمیکند که سیستم بهداشتی-درمانی باید به همه بیماران رسیدگی کند یا اینکه سیستم رسانهای باید همواره خبرهای صحیح را در کمترین زمان ممکن به آحاد شهروندان برساند. اما در شرایطی بحرانی مانند شرایط کنونی، این پرسش به پیش میآید که آیا رسانه حق دارد (و حتی موظف است) که برای جلوگیری از رفتارهای مخرب اجتماعی، خبرها را به نحو مدیریتشده به مردم برساند؟ (مثلا در خبرها آمده است که آمریکا با کادر درمانیای که اخبار مأیوس کننده از وضعیت کرونا یا امکانات بهداشتی مقابله با آن در این کشور منتشر کنند به شدت برخورد میکند)؛ آیا نیروهای بهداشتی-درمانی میتوانند (و حتی موظفاند) که در شرایط کمبود منابع، برای حفظ زندگی جوانان در رسیدگی به سالمندان کوتاهی کنند (به عنوان یک نمونه، در ایتالیا و به دنبال محدودیت امکانات در رسیدگی به بیماران کرونایی، ستاد بحران در این کشور پروتکلی تهیه کرده است که تعیین میکند کدام بیمار تحت مراقبتهای ویژه قرار میگیرد و کدام یک در صورت نبود فضای کافی از این مراقبتها محروم میشود؛ درنتیجه، در عمل برخی افراد با سنین بالا و یا دارای بیماریهای خاص، از خدمات مراقبتهای ویژه محروم میشوند. پرسش دیگر این است که آحاد جامعه تا چه اندازه حق دارند با دیگرانی که رفتارهای پرخطر دارند و سلامت اجتماعی را تهدید میکنند، برخورد کنند؟ آیا در جامعه مدرن امروزی امر به معروف و نهی از منکر بهداشتی، رواست؟
چهارم، پرسشی در حوزه فلسفه علم و تکنولوژی. علمگرایی همواره با نوید دادن تصویرهایی علمی-خیالی درصدد تثبیت مرجعیت علم بوده است. تصویرهایی مثلِ الف) ساختنِ هوش مصنوعیای که حتی فراتر و قویتر از هوش انسانی است، ب) بهدستگرفتنِ منابع دیگر کرات و سیارات بهگونهای که بشر منابع بیپایان عالم را در اختیار بگیرد، ج) درمان همه بیماریها و نامیرا ساختنِ بشر، د) فهم همه اسرارِ آسمانها و زمین و راززدایی از طرحهای پیشاعلمی و اسطورهای و غیره. آیا اکنون و در چنین بحرانهایی نباید انسان در توانایی علمی و تکنیکی خود تردید کند و بفهمد که عالم پر است از رازهایی ناگشودنی که طریقهای دیگری جز طریق آزمایش-تجربه میتواند او را با این رازها همنوا کند؟ آیا نباید بشر گاه دل در گرو رازها بسپارد و بر ادعاهای علمگرایی افسار بزند؟ پرسش معکوس این است که با توجه به توانایی بالای هوش مصنوعی و تکنولوژیهای اطلاعاتی در تسهیل مبارزه با بحران کرونا، آیا نباید سرمایهگذاریها در حوزههای علم و تکنولوژی رشد بیشتری پیدا کند و بشر هرچه بیشتر به قدرت علم و تکنولوژی تکیه کند؟مثلا آیا اگر شیب دانش و فناوری بشری از این هم بیشتر بود و رباتهای پرستار به خوبی از پس وظایف مراقبتی بر میآمدند و در مراکز درمانی به صورت گسترده به کار گرفته میشدند، آنگاه هم سلامتی کادر درمانی و هم بیماران به نحو بسیار بهتری تأمین نمیشد؟
از سویی دیگر این پرسش هم مطرح است که اگر غایت پیشرفتهای فناورانه و استفاده روزافزون از آنها (حداقل در نگاه گسترده عوام) افزایش رفاه و آرامش بوده است، آیا این پیشرفتها ما را به هدف مذکور نزدیکتر کرده است؟ این روزها وقتی کرونا موجب خانه نشینی مردمان و تعطیلی صنایع شده است، فرصتی پیش آمده تا خودروها و کارخانهها آلایندگی و گازهای گلخانهای کمتری وارد محیطزیست کنند. شاهد مثال آن بهبود قابل توجه شاخصهای سلامتی هوا در شهرهای صنعتی و بزرگ اروپاست که قطعا یک پارامتر اساسی در رفاه و آرامش میباشد. همچنین، کاربرد کمتر خودروها موجب شده است مرگ و میر و صدمات ناشی از تصادفات در کشور خودمان به میزان چشمگیری کاهش یابد. این روزها فرصت خوبی فراهم آمده است تا بررسی کنیم که آیا پیشرفتها بشر را به غایاتش رسانده است و یا بعضا موجب دوری از آن غایات شده است و فراتر از آن بعضا مسائل و چالشهایی بسیار بزرگ را فراروی وی نهاده است، آنچنان که برخی متخصصان برآناند که اساسا پدید آمدن چنین بیماریهایی برآمده از دستاندازی بیشازاندازه انسان بر طبیعت است که باعث شده است چنین ویروسهایی از حیوانات آواره از جنگلهای تخریبشده به انسان منتقل شود. حتی فراتر از این، ظن آن میرود که اساسا جهش ژنتیکی چنین ویروسهایی ناشی از مداخلات آزمایشگاهی انسان باشد.
پنجم، پرسشی انسانشناختی. تمدن جدید ازیکسو، با نفیِ جایگاه جداتافته انسان در فرایندهای زیستی (داروینیسم) انسان را از مرکز آفرینش بیرون کرد؛ اما از سوی دیگر، با دمیدن بر باد توانایی علمی و تکنیکی او، مروج گونهای انسانمداری بود. اما هربار که بحرانی جدید فراروی آدمی قرار میگیرد، پرسش از جایگاه انسان با طنینی نو تکرار میشود. انسان کجای عالمی قرار دارد که طول آن بنا بر تحقیقات علمی، ۱۴میلیارد سال نوری است؟ آیا ابر و باد و مه و خورشید و فلک در خدمت انسانند؟ آیا بنا بر تقدیر، نیروهای طبیعی رام انسان قرار داده شدهاند؟ یا اینکه انسان صرفا یکی از بینهایت نیرویی است که در عالم وجود دارد و تمام روایتهایش درباره جایگاه خاص خودش، صرفا یک میل روانشناختیِ پیشپاافتاده است؟ آیا انسان، انداموارهای است که هم موافق طبیعت جهان پدید آمده است و هم موافق آن رفتار میکند یا موجودی است که از نظم طبیعی خارج شده است و درنتیجه، محکوم است به مبارزه دائمی با طبیعتی است که نمیتواند بر آن چیره شود؟ آیا میتوان به کمک ابزارهایی مثل یادگیری ماشینی عمیق و هوش مصنوعی پیشرفته، ماشین را در این مبارزه با طبیعت با آدمی همراه کرد و جایگاه وی را در طبیعت بازسازی کرد؟ یا اینکه رشد یادگیری ماشینی همانطور که فیلمهای علمی-تخیلی خرابشهرانه پیشبینی میکنند، خود میتواند به تهدید مضاعفی علیه انسان و طبیعت با هم بدل شود؟
به نظر میرسد کرونا فرصتی است برای بازاندیشی در نقاط و تصورات قاطع فلسفی. اما امروز فیلسوف در این اندیشیدن تنها نیست. علیالخصوص اینکه ظهور و گسترش روزافزون فضای مجازی موجب شده است از یک سو عوام هم به صورت گسترده با این پرسشها مواجه شوند و هم خودشان مولد پرسشهایی چنینی باشند (هر چند در قالب ادبیات غیر فلسفی). فضای مجازی یک شبکه ارتباطی جهانی را فراهم آورده است که یکی از نتایج آن جهانی شدن پرسشهایی چنینی است. اما از سوی دیگر متأسفانه عموم مردم زمانی متناسب با اهمیت این پرسشها برای یافتن پاسخ اختصاص نمیدهند؛ ازاینرو، پرسشهایی در این سطح برای ایشان معادل با مشوش شدن ذهنشان و یا دادن پاسخی سطحی است که لزوما پاسخی صحیح نیست. اصولا بسیاری از این پرسشها محل چالش فلسفی در میان اهل اندیشه است. اما این اندیشمندان باید توجه داشته باشند که اگر فضای مجازی پرسشهایی از این قبیل را جهانی کرده است، پس باید به دنبال پاسخهای جهانی هم برای آن بود.