الیسون پیو[۱] یک جامعهشناس است. او کتاب جدیدی به نام «آخرین شغل انسانی[۲]» نوشته است. او در بخشی از این کتاب، با یک کشیش کارآموز بیمارستانی همراه شد. پیو قصد داشت روز کاری او را از نزدیک دنبال کند. این کشیش به خانوادهای خدمت میکرد. آن خانواده دختر جوان خود را بهدلیل مصرف بیش از حد تایلنول[۳] از دست داده بودند. کشیش از اتاقی به اتاق دیگر میرفت. او دعا میکرد و بیماران را در آغوش میگرفت. او حتی با بیماران و اعضای خانوادههای غمزده و مضطرب آواز میخواند. او سخن یک بیمار را نقل کرد. آن بیمار گفته بود: «در بدترین لحظهی زندگی، هیچچیز مانند دریافت تسکین از سوی یک غریبه نیست.»
این کشیش مجبور بود تمام این ارتباطات عمیق را در یک سامانهی آنلاین ثبت کند. این سامانه ناکارآمد بود و مدام هنگ میکرد. این کار دقایق ارزشمند روز او را تلف میکرد. او میتوانست این دقایق را صرف همدلی و حمایت از دیگران کند. در مجموع، او باید گزارش کارش را در سه سامانهی جداگانه ثبت میکرد.
پیو تنها با کشیشها مصاحبه نکرد. او با معلمان، پزشکان، سازماندهندگان اجتماعی و آرایشگران نیز گفتگو کرد. او با بیش از صد نفر مصاحبه کرد. این افراد کاری را انجام میدهند که پیو آن را «کار پیوندی[۴]» مینامد. کار پیوندی نیازمند درک عاطفی از فرد دیگر است.
پیو توضیح میدهد که امروزه شاغلانِ این حرفهها تحت فشار هستند. آنها مجبورند با وسواس از فناوری برای نظارت و استانداردسازی کار خود استفاده کنند. هدف آنها افزایش بهرهوری است. آنها در تئوری به دنبال نتایج بهتر یا سودآورتر هستند. اما بخش بزرگی از کار مراقبتی را نمیتوان اندازهگیری یا استاندارد کرد. بهکارگیری منطق صنعتی در کاری مانند کشیشی تقریباً مضحک است. چگونه میتوان موفقیت در تسلی روحی را اندازهگیری کرد؟
پیو دربارهی همان کشیش مینویسد. بیمارستان برای خدمات این کشیش صورتحسابی برای کسی نمیفرستاد. این موضوع برخلاف رویهی پزشکان بود. با این حال، او مجبور بود راهی برای ثبت اقداماتش در چند سامانه پیدا کند. این سامانهها در اصل هیچ چیزی از کار واقعی او را ثبت نمیکردند. این کار اضافی در واقع او را به کشیش بدتری تبدیل کرده بود. این روند انرژی او را میگرفت. او از کار با فناوری معیوب خسته و کلافه میشد. همچنین زمان او هدر میرفت.
کتاب بهموقع پیو راههای پنهانی را آشکار میکند. فناوری از طریق این راهها، بسیاری از مشاغل را به تجربهای آزاردهنده تبدیل کرده است. این تجربه هم برای کارگران و هم برای مصرفکنندگان ناخوشایند است. امروزه هوش مصنوعی بدون نظارت در حال نفوذ به زندگی ماست. طرفداران فناوری استدلال رایجی دارند. من این استدلال را در گزارشهایم دربارهی آموزش و درمان سلامت روان میشنوم. آنها میگویند این خدمات برای افرادی که به هیچ منبعی دسترسی ندارند، «بهتر از هیچی» است.
از نظر آنها، حمایت عاطفی چتباتها بهتر از نبودِ حمایت است. همچنین آموزش با هوش مصنوعی بهتر از نداشتن آموزش است. افراد زیادی این استدلال را بیچونوچرا میپذیرند. آنها به هزینهی اجتماعیِ حذف تعامل انسانیِ روزمره فکر نمیکنند. همچنین آنها هزینهی مالی و زیستمحیطی فناوری را در نظر نمیگیرند. چتبات[۵]های هوش مصنوعی رایگان نیستند.
بر اساس نظرسنجی گالوپ، اعتماد عمومی به نهادها در پایینترین سطح تاریخی خود قرار دارد. این کاهش یک روند چهلساله را نشان میدهد. این دوره دقیقاً با زمان رشد فناوری همزمان است. فناوری بسیاری از تعاملات انسانی کماهمیت را جایگزین یا تحریف کرده است. این تعاملات همان روابط ضعیف هستند.
ما بهتدریج به جامعهای تبدیل میشویم که در آن تنها ثروتمندان از مراقبت انسانی واقعی برخوردارند. آنها پزشک اختصاصی با پرداخت مستقیم دارند. آنها از داروخانههایی با خریداران شخصی استفاده میکنند. فرزندان آنها در مدارس خصوصی با کلاسهای کوچک و کتابهای چاپی درس میخوانند. اما سایر مردم باید منتظر نوبتهای ۱۵ دقیقهای بمانند. آنها با پزشکانی خسته ملاقات میکنند. آنها در سیستم آموزشی عمومی تحصیل میکنند. در این سیستم، معلمان بیشازحد کار دارند. برنامههای اثباتنشده جایگزین معلمان شدهاند تا «یادگیری شخصیسازیشده» ارائه دهند. همچنین مردم باید در داروخانههایی با صندوق خودکار خرید کنند.
پیو میگوید: «داشتن انسانی که به نیازهایت رسیدگی کند، اکنون به کالایی لوکس بدل شده است.» من در حین خواندن کتاب او به نکتهای پی بردم. این نکته دربارهی کاهش اعتماد به نهادهای آمریکایی بود. بر اساس نظرسنجی گالوپ[۶]، اعتماد عمومی به نهادها در پایینترین سطح تاریخی خود قرار دارد. این کاهش یک روند چهلساله را نشان میدهد. این دوره دقیقاً با زمان رشد فناوری همزمان است. فناوری بسیاری از تعاملات انسانی کماهمیت را جایگزین یا تحریف کرده است. این تعاملات همان روابط ضعیف هستند. برای مثال، رابطهی شما با فروشندهی سوپرمارکت یا پزشک عمومی از این نوع است.
من با خود فکر کردم که شاید تعامل با افراد مضطرب باعث این حس شده است. این کارکنان بر اساس تعداد مشتریان روزانهشان ارزیابی میشوند. همچنین گفتگو با رباتهای معیوب که مدام از ما میپرسند آیا انسان هستیم، آزاردهنده است. این مسائل باعث شده است که ما احساس کنیم نهادها دیگر هیچ اهمیتی برایمان قائل نیستند.
من با پیو تماس گرفتم. از او پرسیدم آیا از بین رفتن «کار پیوندی» عاملی در فروپاشی اعتماد نهادی است؟ او این نظریه را تأیید کرد. او داستانی از یک کارمند اداره پست تعریف کرد. این کارمند پس از شنیدن صحبتهای پیو در یک پادکست با او تماس گرفته بود. این کارمند در آستانهی بازنشستگی بود. مردم محله برای او جشن کوچکی گرفتند. پیو گفت: «او خیلی تحت تأثیر قرار گرفته بود.» آن کارمند دیگر احساس نمیکرد که چنین روابطی امروزه ممکن باشند. زیرا کارگران تحت فشار شدید زمان هستند.
آن کارمند در نوعی سوگ دوگانه بود. او هم برای روابطی که ساخته بود غمگین بود و هم برای یک باور دیگر غصه میخورد. او معتقد بود جامعهای که دریافت بستهها را بدون تماس چشمی ترجیح میدهد، ارتباطات روزمره را بهکلی از دست میدهد.
از پیو پرسیدم آیا امیدی برای عقبنشینی از این آیندهی بیروح وجود دارد؟ او اطمینان داد که این وضعیت اجتنابناپذیر نیست. ما مجبور نیستیم تحلیلهای آماری به سبک «مانیبال[۷]» را بر کارهای روحی کشیشان اعمال کنیم. فناوریهای تعاملی مانند مدلهای زبانی بزرگ[۸] (مثل چتجیپیتی[۹]) پیشرفتهای زیادی کردهاند. با این حال، انسانها پس از مدتی علاقهی خود را به تعامل با ماشینها از دست میدهند. ماشینها قابلپیشبینی هستند و این موضوع باعث دلسردی میشود.
اکثر ما هنوز مشتاق گفتگوهای انسانی و خودانگیخته هستیم. ما بهویژه در آسیبپذیرترین لحظاتمان به این گفتگوها نیاز داریم. اگر اکنون برای کار مراقبتی ارزش قائل نشویم، هزینهی آن را میپردازیم. ما ممکن است این هزینه را در واپسین لحظات زندگی خود بپردازیم. در آن زمان، کشیش باید با عجله از کنار تخت ما برود. او باید زمان صرفشده برای گرفتن دستان ما را سریعاً در سامانه ثبت کند.