
پیشگفتار
اندازهگیری سهم اقتصاد دیجیتال در رشد اقتصادی و رفاه جوامع، به یکی از مهمترین دغدغههای سیاستگذاران، نهادهای آماری و پژوهشگران اقتصادی در سراسر جهان تبدیل شده است. برخلاف آنچه ممکن است تصور شود، چالشهای مربوط به سنجش دقیق این حوزه صرفاً محدود به کشورهای در حال توسعه – نظیر ایران – نیست؛ بلکه حتی در کشورهای پیشرفته نیز دستیابی به چارچوبی جامع، هماهنگ و قابل مقایسه برای اندازهگیری اقتصاد دیجیتال همچنان در دست بررسی و توسعه است. اقتصاد دیجیتال، بهواسطهی پویایی، نوآوری مستمر و حضور گستردهی خدمات رایگان، از چارچوبهای سنتی آماری فراتر رفته و سنجش آن نیازمند رویکردهای نوین و جامعتری است.
در سطح جهانی، تلاشهای متعددی برای تدوین چارچوبهای قابل اتکا جهت سنجش اقتصاد دیجیتال صورت گرفته است. بهطور کلی، رویکردهای اندازهگیری را میتوان در دو دستهی کلی «پایین به بالا» (Bottom-Up) و «بالا به پایین» (Top-Down) طبقهبندی کرد:
۱. رویکرد پایین به بالا که از دادههای خرد مانند جداول عرضه و مصرف در حسابهای ملی استفاده میکند. چارچوبهایی چون سازمان همکاری و توسعه اقتصادی (OECD)، ادارهی تحلیل اقتصادی آمریکا (BEA) و بانک توسعهی آسیا (ADB) در این دسته جای میگیرند.
۲. رویکرد بالا به پایین که با استفاده از مدلهای اقتصادسنجی و تحلیل بازده سرمایهگذاری در فناوریهای دیجیتال، تلاش میکند آثار کلی و غیرمستقیم دیجیتالسازی بر بهرهوری و رشد اقتصادی را برآورد کند. نمونهی بارز این دسته، مدل «سرریز دیجیتال[۱]» است که توسط شرکت هوآوِی و دانشگاه آکسفورد توسعه یافته است. در کشور ما نیز، سنجش اقتصاد دیجیتال تاکنون عمدتاً مبتنی بر همین رویکرد بوده است.
در این میان، یکی از نوآورانهترین روشها که در چارچوب رویکرد پایینبهبالا قرار میگیرد، شاخص GDP-B است که بر رفاه واقعی مصرفکننده ناشی از کالاهای رایگان دیجیتال تمرکز دارد. این روش توسط گروهی از اقتصاددانان به سرپرستی «اریک برینجولفسون» در «دفتر ملی تحقیقات اقتصادی ایالات متحده (NBER)» توسعه یافته و موضوع اصلی یادداشت پیش رو را تشکیل میدهد.
مقدمه
فرض کنید به شما پیشنهاد کنیم: یک ماه از دسترسی به گوگل محروم شوید و در عوض ۱۰ دلار دریافت کنید. نه؟ ۱۰۰ دلار چطور؟ یا حتی ۱۰۰۰ دلار؟ برای محرومیت یکماهه از ویکیپدیا چقدر باید به شما پرداخت کنیم؟ این پاسخهای شما به درک ارزش واقعی اقتصاد دیجیتال کمک میکند.
در سال ۲۰۱۸، آمریکاییها بهطور متوسط ۶.۳ ساعت در روز را با رسانههای دیجیتال گذراندند: از موتورهای جستجو و دانشنامههای آنلاین گرفته تا شبکههای اجتماعی، دورههای آموزشی، نقشههای آنلاین، پیامرسانها، کنفرانسهای ویدیویی، موسیقی و اپلیکیشنهای موبایل. با این حال، این خدمات در معیارهای رسمی اقتصادی مانند GDP و بهرهوری (یعنی GDP به ازای هر ساعت کار) به درستی محاسبه نمیشوند. امروزه ما به موسیقی بهتر و متنوعتری دسترسی داریم، مسیریابی را با سهولت بیشتری انجام میدهیم، با روشهای بیشتری با همکاران و دوستانمان ارتباط برقرار میکنیم و از دهها مزیت دیگر بهرهمندیم که تصورشان حتی ۴۰ سال پیش هم دشوار بود. اما اگر فقط به آمار GDP نگاه کنید، گویی انقلاب دیجیتال هرگز رخ نداده است! سهم بخش اطلاعات از GDP کل از دهه ۱۹۸۰ تاکنون بین ۴ تا ۵ درصد ثابت مانده و در سال ۲۰۱۸ حداکثر به ۵.۵ درصد رسیده است.
بهقول رابرت سولو[۲]، اقتصاددان مشهور:
«ما عصر دیجیتال را در همهجا میبینیم، به جز آمارهای مربوط به رشد اقتصادی!»
دلیل اصلی این موضوع آن است که شاخص GDP تنها بر اساس قیمت پرداختشده برای کالاها و خدمات محاسبه میشود. اگر چیزی رایگان باشد، سهم آن در GDP هم صفر است. اما واقعیت این است که بسیاری از ما از کالاهای دیجیتال رایگانی مانند ویکیپدیا یا نقشههای آنلاین، ارزش و فایدهای بسیار بیشتر از نمونههای فیزیکی و پرهزینهی آنها دریافت میکنیم.
سیاستگذاران برای تصمیمگیری درمورد سرمایهگذاری در حوزههایی چون زیرساخت، تحقیق و توسعه، آموزش و دفاع سایبری به دادههای GDP متکی هستند. تنظیمگران نیز برای تدوین قوانین مربوط به شرکتهای فناوری و سایر سازمانها از همین اطلاعات استفاده میکنند. اما از آنجاکه مزایای دیجیتالیشدن بهطور جدی در این آمار منعکس نمیشود، بسیاری از تصمیمها بر پایه درکی ناقص از واقعیت اتخاذ میشوند.
برای مدیریت مؤثر اقتصاد دیجیتال، باید بتوانیم ارزش کالاها و خدمات رایگان را بهدقت اندازهگیری کنیم. به همین دلیل، ما روشی بهنام GDP-B توسعه دادهایم که نهفقط هزینه پرداختشده، بلکه مزایای واقعی این کالاها برای مصرفکنندگان را نیز محاسبه میکند. و این مزیت شمارشنشده، چشمگیر است. برای مثال، تحقیقات ما با فلیکس اگرز[۳] از دانشگاه خرونینگن[۴] نشان میدهد که فیسبوک از سال ۲۰۰۴ تاکنون بیش از ۲۲۵ میلیارد دلار ارزش رفاهی ایجاد کرده که در GDP محاسبه نشده است.
مشکلِ نادیدهگرفتن ارزش کالاهای رایگان، چیز تازهای نیست. پیشتر هم نوآوریهایی مثل آنتیبیوتیکها، رادیو و تلویزیون که رایگان یا بسیار ارزان بودند، ارزش بزرگی برای مردم ایجاد کردند. اما با توجه به رشد شتابان کالاها و خدمات دیجیتال در اقتصاد امروز، دیگر وقت آن رسیده که این شکاف بزرگ در اندازهگیری برطرف شود.
آنچه تولید ناخالص داخلی (GDP) اندازهگیری نمیکند
تولید ناخالص داخلی (GDP) اغلب به عنوان شاخصی جایگزین برای سنجش وضعیت کلی اقتصاد به کار میرود. این شاخص عددی نسبتاً دقیق است که بهصورت فصلی نشان میدهد اقتصاد در حال رشد است یا در حال کوچک شدن. با این حال، GDP تنها ارزش پولی کالاهای نهایی تولیدشده در اقتصاد را ثبت میکند. چون این شاخص صرفاً نشان میدهد برای کالاها و خدمات چه مقدار پرداخت شده، نه اینکه چه اندازه از آنها بهرهمند شدهایم، سطح رفاه اقتصادی مصرفکنندگان الزاماً با GDP همبستگی ندارد. در واقع، گاهی اوقات شاخص رفاه مصرفکننده کاهشی است، اما GDP در حال افزایش است – و بالعکس.
در واقع، GDP میتواند شاخصی گمراهکننده برای سنجش رفاه اقتصادی باشد.
خبر خوب این است که اقتصاددانان ابزاری نظری برای سنجش رفاه مصرفکنندگان در اختیار دارند که به آن مازاد رفاه مصرفکننده[۵] گفته میشود. این مفهوم به تفاوت میان بالاترین مبلغی که فرد حاضر است برای یک کالا یا خدمت بپردازد و مبلغ واقعی پرداختشده اشاره دارد. برای مثال، اگر شما حاضر باشید برای خرید یک پیراهن ۱۰۰ دلار هزینه کنید ولی آن را با قیمت ۴۰ دلار بخرید، در این صورت ۶۰ دلار مازاد رفاه مصرفکننده به دست آوردهاید.
برای درک اینکه چرا GDP میتواند شاخصی گمراهکننده برای سنجش رفاه اقتصادی باشد، کافیست به مقایسهای میان «دانشنامۀ بریتانیکا[۶]» و «ویکیپدیا» توجه کنیم. دانشنامه بریتانیکا هزاران دلار قیمت داشت، به این معنا که مشتریان آن، این محصول را دستکم به همان میزان ارزشمند میدانستند. در مقابل، ویکیپدیا یک سرویس رایگان است که تعداد بسیار بیشتری مقاله با کیفیتی قابل مقایسه یا حتی بالاتر از بریتانیکا ارائه میدهد.
اگر بخواهیم صرفاً از طریق میزان هزینهکرد مصرفکنندگان قضاوت کنیم، این صنعت در حال کوچک شدن است (چراکه نسخه چاپی بریتانیکا در سال ۲۰۱۲ از بازار خارج شد و مصرفکنندگان از آن رویگردان شدند). اما اگر به منافع نگاه کنیم، میبینیم که مصرفکنندگان هرگز تا این حد منتفع نبودهاند. پژوهش ما نشان داد که ارزش میانهای که مصرفکنندگان آمریکایی برای ویکیپدیا قائلاند، سالانه حدود ۱۵۰ دلار است – در حالی که هزینه واقعی استفاده از آن صفر است. این شکاف به معنای حدود ۴۲ میلیارد دلار مازاد مصرفکننده است که در GDP ایالات متحده منعکس نمیشود.
مخارج مصرفکننده – که مبنای محاسبه GDP است – به راحتی قابل مشاهده و ثبت در رسید خرید و گزارشهای مالی شرکتهاست. اما مازاد رفاه مصرفکننده مستقیماً قابل مشاهده نیست و همین موضوع باعث شده که تاکنون کمتر از آن برای سنجش وضعیت اقتصاد استفاده شود.
با این حال، انقلاب دیجیتال در کنار چالشهایی که برای اندازهگیری ایجاد کرده، ابزارهای نوینی نیز برای سنجش دقیقتر در اختیار ما گذاشته است. پژوهشهای خود از نظرسنجیهای دیجیتال استفاده میکنیم تا در مقیاسی گسترده، ترجیحات صدها هزار مصرفکننده را بررسی کنیم. این روش به ما امکان میدهد تا میزان منفعتی را که مصرفکنندگان از انواع مختلف کالاها ــ از جمله کالاهای رایگانی که در آمارهای GDP نادیده گرفته میشوند ــ به دست میآورند را تخمین بزنیم.
ما کار را با مطرح کردن پرسشهایی از شرکتکنندگان آغاز میکنیم تا انتخابهای مشخصی انجام دهند. در برخی موارد، از آنها میپرسیم که میان چند گزینه کدام را ترجیح میدهند (برای مثال: «آیا ترجیح میدهید یک ماه به ویکیپدیا دسترسی نداشته باشید یا به فیسبوک؟»). در موارد دیگر، آنها باید بین حفظ دسترسی به یک خدمت دیجیتال و چشمپوشی از آن در ازای دریافت مبلغی پول، یکی را انتخاب کنند («آیا حاضر هستید برای یک ماه از ویکیپدیا صرفنظر کنید اگر ۱۰ دلار به شما پرداخت شود؟»). برای اطمینان از اینکه شرکتکنندگان واقعاً ترجیحات خود را بهدرستی بیان کردهاند، در ادامه آزمایشهایی را اجرا میکنیم که در آن افراد برای دریافت پاداش مالی، باید واقعاً از یک خدمت صرفنظر کنند.
نمونهای از چگونگی سنجش مازاد رفاه مصرفکننده
در اینجا مثالی از نحوهی عملکرد این روش آورده شده است. برای سنجش میزان مازاد رفاه مصرفکننده حاصل از استفاده از فیسبوک، ما یک نمونه آماری نماینده از کاربران آمریکایی این پلتفرم را انتخاب کردیم و به آنها پیشنهاد دادیم که در ازای دریافت مبالغ مختلفی، برای مدت یک ماه از این سرویس صرفنظر کنند. بهمنظور راستیآزمایی پاسخها، برخی از شرکتکنندگان بهصورت تصادفی انتخاب شدند تا مبلغ وعدهدادهشده را واقعاً دریافت کنند و دسترسی خود را به فیسبوک بهمدت یک ماه متوقف کنند. با اجازه خودشان، آنها را بهطور موقت به فهرست دوستان فیسبوک خود اضافه کردیم تا مطمئن شویم در طول آن ماه وارد حساب کاربری خود نمیشوند.
نتایج جالبی به دست آمد: حدود ۲۰ درصد از کاربران حاضر بودند در ازای تنها ۱ دلار استفاده از فیسبوک را کنار بگذارند، و دقیقاً همین نسبت از افراد تنها در صورتی حاضر به این کار بودند که مبلغی بیش از ۱۰۰۰ دلار دریافت کنند. مقدار میانه مبلغی که کاربران حاضر بودند برای یک ماه چشمپوشی از فیسبوک دریافت کنند، ۴۸ دلار بود. بر اساس نتایج این مطالعه و آزمایش تکمیلی، ما تخمین زدیم که کاربران آمریکایی از زمان راهاندازی فیسبوک در سال ۲۰۰۴ تاکنون، در مجموع حدود ۲۳۱ میلیارد دلار مازاد رفاه مصرفکننده از این پلتفرم به دست آوردهاند.
مطالعهای مشابه در اروپا نیز انجام دادیم که نشان داد کاربران اروپایی حتی ارزش بیشتری برای فیسبوک قائلاند: میانه مبلغی که آنها برای چشمپوشی یکماهه از این پلتفرم درخواست کردند، حدود ۹۷ یورو بود. همچنین دریافتیم که کاربرانی که تعداد دوستان بیشتری دارند، ارزش بالاتری برای فیسبوک قائلاند؛ موضوعی که نقش مهم «اثرات شبکهای[۷]» را در تعیین ارزشگذاری مصرفکنندگان نشان میدهد.
بر اساس نتایج این مطالعه و آزمایش تکمیلی، ما تخمین زدیم که کاربران آمریکایی از زمان راهاندازی فیسبوک در سال ۲۰۰۴ تاکنون، در مجموع حدود ۲۳۱ میلیارد دلار مازاد رفاه مصرفکننده از این پلتفرم به دست آوردهاند.
از سوی دیگر، کاربرانی که از شبکههای اجتماعی دیگر مانند اینستاگرام و یوتیوب نیز استفاده میکنند، ارزش کمتری برای فیسبوک قائلاند؛ زیرا این پلتفرمها برایشان نقش جایگزین دارند. جالبتر آنکه زنان بهطور متوسط ارزش بیشتری برای فیسبوک نسبت به مردان قائلاند، و کاربران مسنتر بیشتر از جوانترها از آن بهره میبرند – احتمالاً به این دلیل که افراد مسنتر کمتر به سراغ پلتفرمهای جایگزین مانند اسنپچت یا اینستاگرام میروند.
ممکن است تصور شود که ارزش ایجادشده توسط فیسبوک از طریق درآمدهای تبلیغاتیاش در GDP منعکس شده است. اما برآوردهای ما نشان میدهد که فیسبوک در ایالات متحده سالانه بهطور میانه حدود ۵۰۰ دلار مازاد رفاه مصرفکننده بهازای هر کاربر ایجاد میکند – و در اروپا نیز حداقل همین مقدار [باید باشد]. این در حالی است که میانگین درآمد سالانه فیسبوک به ازای هر کاربر فقط حدود ۱۴۰ دلار در ایالات متحده و ۴۴ دلار در اروپا است. بهعبارتی، با وجود آنکه فیسبوک یکی از پیشرفتهترین پلتفرمهای تبلیغاتی را در اختیار دارد، درآمد حاصل از تبلیغات تنها بخش کوچکی از ارزش واقعیای است که این پلتفرم برای مصرفکنندگان ایجاد میکند.
این یافتهها با تحقیقات مایکل اسپنس[۸] از دانشکده کسبوکار نیویورک[۹] و بروس اُوِن[۱۰] از دانشگاه استنفورد[۱۱] همراستاست، که نشان دادهاند درآمد تبلیغاتی همیشه با مازاد رفاه مصرفکننده همبستگی ندارد. مردم ممکن است از محتوایی ارزش زیادی دریافت کنند که تبلیغات کمی ایجاد میکند – مانند ویکیپدیا یا ایمیل. بنابراین، اشتباه است که درآمد تبلیغاتی را معیاری برای سنجش ارزش واقعی این خدمات در نظر بگیریم.
همین منطق در مورد کالاهای دیجیتالی که از طریق اشتراک و پرداخت مستقیم، درآمد دارند نیز صادق است. برای مثال، کاربران برای سرویسهای پخش ویدیویی مانند نتفلیکس[۱۲]، هولو[۱۳] و اِچبیاو[۱۴]، سالانه بین ۱۲۰ تا ۲۴۰ دلار پرداخت میکنند، اما بر اساس یافتههای ما، مازاد رفاه مصرفکننده حاصل از این خدمات حدود ۵ تا ۱۰ برابر مبلغ پرداختی آنهاست.
زمانی که به دستهبندیهای مختلف کالاهای دیجیتال نگاه میکنیم، اثر مازاد رفاه مصرفکننده حتی چشمگیرتر میشود. در مطالعاتی که برای سنجش ارزش دستههای پرطرفدار کالاهای دیجیتال در ایالات متحده انجام دادیم، دریافتیم که جستوجوی اینترنتی بیشترین ارزش را دارد، با میانهای بیش از ۱۷ هزار دلار در سال. پس از آن، ایمیل و نقشهها در رتبههای بعدی قرار میگیرند. این خدمات معمولاً جایگزین آفلاین مناسبی ندارند و بسیاری از افراد آنها را برای کار و زندگی روزمره خود ضروری میدانند.
نکته جالب آنجاست که وقتی از شرکتکنندگان خواستیم بگویند در ازای چه مبلغی حاضر به چشمپوشی از کل یک دسته از کالاهای دیجیتال هستند، عددی که ارائه دادند بالاتر از مجموع ارزش تکتک برنامههای آن دسته بود. این هم منطقی است؛ چون برنامههای یک دسته معمولاً جانشین یکدیگرند، و نبود یکی میتواند نیاز به دیگری را افزایش دهد.

شکل ۱: مازاد رفاه مصرفکننده به تفکیک دستهبندیهای دیجیتال/ توضیح: برخی دستههای دیجیتال برای مصرفکنندگان ارزش بیشتری دارند. برای مثال، موتورهای جستوجو، ایمیل و نقشهها جایگزین آفلاین قابل مقایسهای ندارند و همین موضوع آنها را در صدر فهرست قرار میدهد.
محاسبه درست ارقام
برای اینکه نقش کالاهای دیجیتال در اقتصاد را بهتر درک کنیم، کافی است تنها به فیسبوک نگاه کنیم. اگر ارزش مازاد رفاه مصرفکننده ناشی از فقط یک کالای دیجیتال مثل فیسبوک را در تولید ناخالص داخلی (GDP) لحاظ میکردیم، نرخ رشد سالانه GDP ایالات متحده از سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۷ بهطور متوسط ۰.۱۱ واحد درصد بیشتر میشد. در آن بازه، رشد واقعی GDP حدود ۱.۸۳ درصد در سال بود. این یعنی، در تمام این سالها، میزان واقعی رشد اقتصادی بهطور قابل توجهی کمتر از واقعیت گزارش شده است.
در همکاری با اقتصاددان کانادایی اروین دیوِرت[۱۵]، فلیکس اگِرز و کوین فاکس[۱۶] از دانشگاه بریتیشکلمبیا[۱۷]، ما روشی برای سنجش منافع اقتصادی ناشی از کالاهای دیجیتال توسعه دادیم. این شاخص جایگزین را GDP-B نامگذاری کردیم که مکملی برای چارچوب سنتی GDP است و سهم کالاهای رایگان در بهبود رفاه مصرفکننده را نیز در نظر میگیرد.
سیاستگذاران، مدیران، و اقتصاددانان میتوانند با استفاده از روشی نسبتاً کمهزینه که پیشتر توضیح دادیم، این سهم را برآورد کنند: انجام نظرسنجیهای گسترده از مردم و پرسش از آنها در مورد اینکه برای چشمپوشی از یک کالای خاص در یک بازه زمانی مشخص چه مبلغی باید دریافت کنند. سپس این نتایج را میتوان از طریق مطالعات محدودتر اما با مشوقهای مالی واقعی، اعتبارسنجی کرد. با اندکی جمعآوری دادههای بیشتر، میتوان تغییرات شاخص GDP-B را بهطور منظم تخمین زد و آن را در کنار آمارهای فصلی یا سالانهی GDP سنتی منتشر کرد.

شکل ۲: ساخت داشبوردی برای سنجش رفاه مصرفکننده/ توضیح: شاخصهای کلان اقتصادی را میتوان با دقت اندازهگیری کرد، اما تنها بخشی از واقعیت را نشان میدهند. در مقابل، شاخصهای رفاه تصویری واقعیتر از وضعیت مصرفکنندگان ارائه میدهند، گرچه ذهنیترند. با در نظر گرفتن مجموعهای از معیارها، از جمله شاخص GDP-B، سیاستگذاران، تنظیمگران و سرمایهگذاران میتوانند پایهای مستحکمتر برای تصمیمگیریهای خود ایجاد کنند.
با این حال، روش ما دو محدودیت مهم دارد:
- جامع نبودن: برآوردهای ما از شاخص GDP-B هنوز جامع نیستند و از دقت اندازهگیریهای سنتی GDP برخوردار نیستند. برای ارزیابی دقیقتر از سهم واقعی کالاهای رایگان در اقتصاد، لازم است که کالاهای بیشتری را در تحلیلها بگنجانیم و برای هرکدام مطالعات گستردهتری در زمینه ترجیحات کاربران انجام دهیم، بهویژه از طریق نظرسنجیها و مقایسههای انتخابی آنلاین[۱۸].
- نادیده گرفتن آثار خارجی منفی[۱۹]: مانند GDP سنتی، شاخص ما نیز آثار خارجی منفی برخی کالاها و خدمات – از جمله پلتفرمهای آنلاین – را در نظر نمیگیرد. برخی پژوهشها نشان میدهند که رسانههای اجتماعی میتوانند موجب اعتیاد شوند یا استفاده از اینترنت و گوشیهای هوشمند ممکن است بر شادی و سلامت روان تأثیر منفی داشته باشد. برخی دیگر معتقدند کالاهای دیجیتال خاصی به انسجام اجتماعی یا گفتمان سیاسی آسیب میزنند یا هزینههایی مانند کاهش حریم خصوصی را بر مصرفکنندگان تحمیل میکنند.
در حال حاضر، GDP-B تنها مزایا و معایب شخصی کالاها را، آنهم بر اساس ارزیابی شرکتکنندگان در نظرسنجیهای انتخابی (که البته ممکن است دقت کامل نداشته باشد)، اندازهگیری میکند – نه هزینهها و منافع اجتماعی آنها. با این حال، ما و سایر محققان در حال کار بر روی روشهایی برای رفع این محدودیتها هستیم. برای مثال، محققان روشهای مختلفی برای سنجش ابعاد ذهنی رفاه، مانند شادی و رضایت از زندگی توسعه دادهاند. با اینکه نظرسنجی از اقتصاددانان برجسته کلان[۲۰]، نشان میدهد که این معیارها هنوز به دقت و قابلیت مقایسهی شاخصهای «سفت و سختی» مانند GDP نرسیدهاند، اما این گامی است رو به جلو.
شاخص GDP-B جایی در میانهی یک طیف قرار میگیرد—طیفی که از یک طرف شامل شاخصهای دقیق و عددی مانند GDP و بهرهوری است، و از طرف دیگر، شاخصهایی مانند شادی و رضایت از زندگی قرار دارند که اغلب کیفیتر و سختتر قابل اندازهگیریاند.
GDP تعریفی مشخص و عددی دقیق دارد، اما نمیتواند «ارزش افزودهای» را که کالاها و خدمات دیجیتال برای مصرفکننده ایجاد میکنند ثبت کند. از آن طرف، شاخصهای مرتبط با شادی و رفاه روانی دقیق نیستند، اما جنبههایی از زندگی را منعکس میکنند که GDP نادیده میگیرد. شاخص GDP-B تلاش میکند تعادلی بین این دو دسته برقرار کند.
به همین دلیل، این شاخص میتواند ابزاری مؤثر و کاربردی برای سیاستگذاران و نهادهای تنظیمگر باشد—چراکه برای تصمیمگیری درست دربارهی تأثیر فناوری بر اقتصاد، باید تصویری کاملتر و واقعیتر از آن داشته باشند.
جمعبندی
پاسخ به پرسشهایی چون اینکه چگونه باید فناوری را قانونگذاری کرد، تا چه میزان باید زیرساختهای دیجیتال را یارانه داد، یا حتی کارآفرینان چه نوع خدمات دیجیتال جدیدی باید ارائه دهند، همه و همه وابسته به درک واقعی از منافع اقتصاد دیجیتالاند.
روشی که ما پیشنهاد میکنیم نهتنها در فهم بهتر کالاهای دیجیتال کاربرد دارد، بلکه میتواند به برآورد دقیقتر منافع کالاهای سنتی – از غلات صبحانه گرفته تا سفرهای هوایی – نیز کمک کند. در سطحی بلندپروازانهتر، این روش میتواند در سنجش منافع کالاهای عمومی و غیر بازاری – مانند کیفیت هوا، مراقبتهای سلامت و زیرساختها – مؤثر واقع شود.
در نهایت، با پذیرش گستردهتر این رویکرد از سوی دولتها، مدیران و پژوهشگران در سراسر جهان، درک ما از نقش کالاهای دیجیتال و غیردیجیتال در رفاه بشر دقیقتر خواهد شد؛ و با اندازهگیری بهتر، مدیریت بهتر هم ممکن میشود.