خانه » مقالات » از نانوبات تا هوش مصنوعی: وعده‌های بزرگ سیلیکون‌ولی که هیچ‌وقت واقعی نشدند
از نانوبات تا هوش مصنوعی: وعده‌های بزرگ سیلیکون‌ولی که هیچ‌وقت واقعی نشدند
فناوری‌های بزرگی که قرار بود جهان را متحول کنند، امروز بیش از هر زمان دیگری نشان می‌دهند که بیشتر خیال‌پردازی بودند تا علم واقعی
دوشنبه, ۱۴ مهر ۱۴۰۴
زمان تقریبی مطالعه ۶۱ دقیقه
در سال ۲۰۰۰، بیل جوی، هم‌بنیان‌گذار سان مایکروسیستمز، در مقاله‌ای با عنوان «چرا آینده به ما نیازی ندارد» نسبت به خطرات فناوری‌های پیشرفته هشدار داد. او تحت تأثیر دیدگاه‌های اریک درکسلر دربارهٔ نانوفناوری بود؛ فناوری‌ای که وعده می‌داد بتوان با مونتاژگرهای مولکولی هر شیئی را اتم‌به‌اتم ساخت. درکسلر در کتاب موتورهای آفرینش آینده‌ای آرمانی با درمان بیماری‌ها و جاودانگی را ترسیم کرد، اما منتقدان هشدار دادند که چنین فناوری‌ای می‌تواند از کنترل خارج شده و جهان را به «لجن خاکستری» بدل کند. با گذشت زمان، معلوم شد این دیدگاه‌ها بیشتر خیال‌پردازی علمی بودند تا علم واقعی. نانوفناوری واقعی امروزی، برخلاف پیش‌بینی‌های درکسلر، بر پایه شیمی و فیزیک موجود پیش می‌رود و کاربردهایی عملی در پزشکی، انرژی و مواد دارد. بااین‌حال، رؤیای مهندسی مولکولی هنوز در آرمان‌گرایی‌های سیلیکون‌ولی ادامه دارد و در ایده‌هایی چون جاودانگی دیجیتال، استعمار فضا و ادغام انسان و ماشین بازتاب یافته است. نویسنده هشدار می‌دهد همان‌گونه که نانوفناوری درکسلری به خیال بدل شد، باید از تکرار این اشتباه در مورد هوش مصنوعی پرهیز کرد: به‌جای باور به افسانه‌های فناورانه و ترس‌های آخرالزمانی، باید به دانش واقعی و محدودیت‌های علمی توجه کرد و از اتوپیای تکنولوژیک فاصله گرفت.

در سال ۲۰۰۰، بیل جوی[۱]، هم‌بنیان‌گذار و دانشمند ارشد شرکت کامپیوتری سان مایکروسیستمز[۲]، زنگ خطری دربارهٔ فناوری به صدا درآورد. او در مقاله‌ای در مجله وایرد[۳] با عنوان «چرا آینده به ما نیازی ندارد» نوشت که باید «توسعهٔ فناوری‌هایی را که بیش از حد خطرناک‌اند، با محدود کردن پیگیری برخی گونه‌های دانش مهار کنیم.» جوی از آینده‌ای بیم داشت که در آن، اختراعات خود ما بی‌هیچ اهمیتی انسان را از روی زمین محو کنند.

نگرانی‌هایی که در مقالهٔ جوی بیان شده بود ــ و البته باعث شد برخی طرفداران فناوری او را به لودیسم[۴] (جنبش کارگران انگلیسی در قرن ۱۹ که با فناوری‌های جدید مبارزه می‌کردند)، متهم کنند.  شباهت چشمگیری به حرف‌هایی دارد که امروز بعضی از رهبران در سیلیکون‌ولی دربارهٔ هوش مصنوعی مطرح می‌کنند؛ اینکه شاید این فناوری به‌زودی از ما در هوش پیشی بگیرد و تصمیم بگیرد انسان‌ها دیگر به درد نمی‌خورند. با این حال، هرچند «روبات‌های هوشیار» بخشی از دغدغه‌های جوی را تشکیل می‌دادند، اما نگرانی اصلی او متوجه فناوری دیگری بود که تصور می‌کرد می‌تواند تحقق چنین آینده‌ای را بسیار نزدیک سازد: نانو‌فناوری؛ یعنی مهندسی ماده در مقیاس نانومتر، هم‌اندازهٔ مولکول‌ها.

در واقع، دقیق‌تر آن است که بگوییم جوی نگران نسخه‌ای از نانوفناوری بود که در کتاب موتورهای آفرینش[۵] (۱۹۸۶) نوشتهٔ مهندس کِی. اریک درکسلر[۶]، فارغ‌التحصیل مؤسسه فناوری ماساچوست[۷] خوانده بود. در پایان قرن بیستم، این نانوفناوری بود ــ و نه هوش مصنوعی (که چندان پیشرفتی از خود نشان نمی‌داد) ــ که به‌عنوان عامل تحقق آرمان‌شهرها و کابوس‌ها در مرکز توجه قرار داشت. کتاب درکسلر تصویری از نانوفناوری ارائه می‌کرد که می‌توانست معجزه‌آسا عمل کند؛ با وعدهٔ «انرژی خورشیدی بسیار ارزان، درمان سرطان و سرماخوردگی معمولی» و حتی «سفرهای فضایی کم‌هزینه و بازگرداندن گونه‌های منقرض‌شده»؛ همان‌طور که جوی به نقل از آن یاد کرده است.

اما جوی از ری کُرزویل[۸]، مخترعی که اکنون مشاور علمی شرکت گوگل است، شنیده بود که نانوفناوری درکسلر وعدهٔ چیزی حتی شگفت‌انگیزتر را می‌دهد: «تکینگی»؛ نقطه‌ای که در آن، شتاب فزایندهٔ توانایی‌های فناورانهٔ ما به سرعت گریز می‌رسد و شگفتی‌های واقعی ممکن می‌شوند ــ به‌ویژه جاودانگی از راه ادغام انسان و ماشین، به‌گونه‌ای که بتوانیم ذهن خود را در رایانه‌ها بارگذاری کنیم و برای همیشه در نوعی بهشت دیجیتال زندگی کنیم.

کُرزویل در کتابش تکینگی نزدیک است (۲۰۰۵) نوشت: «دستگاه‌های تولیدی مبتنی بر نانوفناوری در دههٔ ۲۰۲۰ قادر خواهند بود تقریباً هر محصول فیزیکی را از مواد اولیهٔ ارزان و داده‌ها بسازند.» او افزود: «این فناوری ابزارهایی فراهم خواهد کرد که به‌طور مؤثر با فقر مبارزه کنند، محیط زیست را پاک‌سازی نمایند، بیماری‌ها را شکست دهند، عمر انسان را افزایش دهند و بسیاری اهداف ارزشمند دیگر را محقق سازند.»

من اینها را «فناوری‌های رویایی» می‌نامم: چیزهایی که وجود ندارند و احتمالاً هرگز نمی‌توانند وجود داشته باشند، اما یک رؤیای عمیق ــ یا کابوس ــ را برآورده می‌کنند.

اما جوی دریافت که روی دیگر این ماجرا چندان خوشایند نیست. نانوفناوری درکسلر می‌توانست از کنترل خارج شود و انبوهی از نانوروبات‌های نامرئی را آزاد کند که کورکورانه شروع به جدا کردن همه‌چیز ــ اتم به اتم ــ می‌کنند تا جهان را به چیزی تبدیل کنند که درکسلر آن را « لجن خاکستری» می‌نامید. در اواخر دههٔ ۱۹۹۰، مسئلهٔ لجن خاکستری به هیولایی بدل شد که مانند «هوش مصنوعی فراهوشمند» امروزی، می‌توانست مسبب سقوط مغرورانهٔ ما شود.

شاید متوجه شده باشید که هیچ‌یک از این اتفاقات رخ نداده است: نه درمانی برای سرطان پیدا شده، نه جاودانگی از راه بارگذاری ذهن، و نه حتی لجن خاکستری. دلیلش این است که چشم‌انداز نانوفناوری درکسلر چیزی جز یک خیال واهی نبود. درست مانند «سنگ فلاسفه» در کیمیاگری؛ جادویی پوشیده در جامهٔ علم زمان خود که ظاهراً می‌توانست همه‌چیز را ممکن سازد. من اینها را «فناوری‌های رویایی» می‌نامم: چیزهایی که وجود ندارند و احتمالاً هرگز نمی‌توانند وجود داشته باشند، اما یک رؤیای عمیق ــ یا کابوس ــ را برآورده می‌کنند.

اینها صرفاً فناوری‌های آینده نیستند که هنوز ابزار تحققشان را در اختیار نداریم، مانند آنچه آرتور سی. کلارک می‌گفت: «فناوری‌های بسیار پیشرفته‌ای که دیگر نمی‌توان آن‌ها را از جادو تشخیص داد.» بلکه فناوری‌های رویایی در حقیقت آرزو (یا هراسی) را می‌گیرند و آن را در لباسی شبیه به علم می‌پوشانند، به‌گونه‌ای که برای ناظر ناآشنا ــ و حتی برای رؤیابین ــ تفاوت میان آن و چیزی که واقعاً در آستانهٔ امکان است، گم می‌شود. «حرکت دائمی» یکی از قدیمی‌ترین این فناوری‌های رویایی است؛ هرچند تنها از قرن نوزدهم بود که دانستیم چرا تحقق‌ناپذیر است (و با این حال، این آگاهی تلاش‌های مدرن را متوقف نکرده است؛ برای نمونه، تلاش‌هایی که مدعی‌اند از «خلأ کوانتومی» بهره می‌برند). «محافظت ضدجاذبه» نیز احتمالاً از همین دست است.

فناوری‌های رویایی‌ای که امروز در سیلیکون‌ولی رواج یافته‌اند شامل این مواردند: ایدهٔ «زمین‌سازی[۹]» سیارات دیگر (تغییر ژئوسفر و اتمسفر آن‌ها برای زیست‌پذیر شدن)، انجماد[۱۰] سر انسان پس از مرگ به امید آنکه روزی آگاهی او دوباره راه‌اندازی شود، و نیز ایدهٔ مرتبط «بارگذاری ذهن[۱۱]» در مدارهای رایانه‌ای. این خیال‌پردازی‌های فناورانه در قلب آرمان‌شهرهایی قرار دارند که میلیاردرهای فناوری مرتب نویدشان را می‌دهند. همهٔ این‌ها به‌صورت یک شبکه به هم پیوسته‌اند که نانوفناوریِ درکسلری در مرکز آن جای دارد.

شایسته است به این رؤیای خاص دقت کنیم؛ نه فقط به دلیل شباهت آن با ادعاها و ترس‌های شگفت‌انگیز دربارهٔ هوش مصنوعی امروز، بلکه به این خاطر که هنوز هم نانوروبات‌های درکسلری از صحنه محو نشده‌اند. کُرزویل همچنان آن‌ها را دلیل نزدیکی هرچه بیشتر «تکینگی» می‌داند؛ او در سال ۲۰۲۴ اعلام کرد که این نقطه در سال ۲۰۴۵ خواهد رسید، زمانی که امکان ورود (یا به بیان دقیق‌تر، اعزام نانوروبات‌ها) به درون مغز و ضبط کامل همهٔ اطلاعات آن فراهم خواهد شد. این شکل نامحتمل از نانوفناوری هنوز هم بخشی از اندیشه‌های جادویی سیلیکون‌ولی است؛ اندیشه‌ای که هدف آن، به گفتهٔ نویسندهٔ علمی آدام بکر در کتاب بیشتر، برای همیشه[۱۲] (۲۰۲۵)، «رام کردن جهان و تبدیل آن به یک زمین‌بازی نرم و امن» است. دنیایی بدون رنج، بدون مرگ و بدون محدودیت‌های فیزیکی؛ بهشتی که بر پایهٔ سیاست‌های اولترا-لیبرترین[۱۳] ــ و به گفتهٔ برخی، شبه‌فاشیستی ــ شکل گرفته، جایی که هیچ‌کس نمی‌گوید چیزی ممنوع یا ناممکن است.

در دههٔ ۱۹۷۰، درکسلر که شیفتهٔ رؤیای استعمار فضا بود، به‌عنوان دانشجوی کارشناسی در MIT در سال ۱۹۷۷ شروع به اندیشیدن دربارهٔ نانوفناوری کرد. او الهام خود را از سخنرانی معروف فیزیکدان ریچارد فاینمن[۱۴] با عنوان «در پایین جای فراوانی هست» (۱۹۵۹) گرفت؛ جایی که فاینمن مهندسی در مقیاس‌های به‌قدری کوچک ــ فراتر از توانایی چشم انسان برای دیدن ــ را تصور کرده بود، و شاید حتی کوچک‌تر از هر مقیاسی که بشود تصور کرد. فاینمن پرسید: «چه می‌شود اگر بتوانیم اتم‌ها را یک‌به‌یک، دقیقاً همان‌طور که می‌خواهیم، کنار هم بچینیم؟» و همین پرسش درکسلر را به شگفتی واداشت.

در سال ۱۹۸۱، او دیدگاه اصلی خود را در مقاله‌ای علمی با عنوان مهندسی مولکولی: رویکردی برای توسعهٔ قابلیت‌های عمومی در دستکاری مولکولی منتشر کرد. اما پنج سال بعد، کتاب موتورهای آفرینش، که گزارشی عمومی و غیرتخصصی از چشم‌انداز او ارائه می‌داد، باعث شد درکسلر در میان کارآفرینان فناوری به شهرت برسد.

درکسلر ایدهٔ ساخت یک «مونتاژگر مولکولی[۱۵]» را مطرح کرد؛ دستگاهی مکانیکی برای گرفتن اتم‌ها و چیدن آن‌ها کنار هم، درست مانند قطعات لگو. شاید دستیابی به چنین سطحی از کنترل و دقت بسیار غیرممکن به نظر برسد، اما او استدلال می‌کرد که شواهدی از امکان آن در اختیار داریم. مگر زیست‌شناسی همین کار را نمی‌کند؟ ماشین‌هایی ساخته‌شده از پروتئین‌ها، دستورالعمل‌های کدگذاری‌شده در DNA را می‌خوانند و آن‌ها را به اجزای سلول‌های زنده تبدیل می‌کنند. شاید بپرسید چه نوع تولیدات عملی می‌توان با چنین دستگاهی در مقیاس مولکولی انجام داد، اما کلید چشم‌انداز درکسلر در «گسترش تدریجی» بود: ماشین‌های کوچک‌تر، ماشین‌های بزرگ‌تر می‌سازند و آن‌ها باز ماشین‌های بزرگ‌تر. این فرایند از طبیعت نیز الگوبرداری می‌کرد: ماشین‌های مولکولی باید توانایی خودتکثیری داشته باشند، به‌گونه‌ای که با ساخت یک نمونه، همان یک دستگاه بتواند بی‌نهایت نسخهٔ دیگر از خود تولید کند.

پس از انتشار موتورهای آفرینش، درکسلر دکترای خود را زیر نظر متخصص نامدار هوش مصنوعی ماروین مینسکی در MIT گرفت. رسالهٔ او پایهٔ نگارش کتاب علمی و فنی‌تری شد با عنوان نانو‌سیستم‌ها[۱۶] (۱۹۹۲)، که به‌عنوان نقشهٔ علمی تحقق وعده‌های شگفت‌انگیز موتورهای آفرینش ارائه گردید.

درکسلر می‌گفت با دست‌کاری در مقیاس اتمی و تکثیر مونتاژگرها، می‌توانیم هر چیزی را بسازیم ــ نه مانند روش‌های کنونی با پردازش‌های شیمیایی خام یا حکاکی و تراش‌های دشوار «از بالا به پایین» برای ساخت ابزارهای کوچک مثل تراشه‌های سیلیکونی، بلکه «از پایین به بالا»، اتم به اتم. و در حالی‌که ماشین‌های طبیعی ــ یعنی پروتئین‌ها ــ شکننده‌اند و با کمی گرما یا سرما از هم می‌پاشند، مونتاژگرهای مولکولی می‌توانند از مواد مقاوم‌تری ساخته شوند. در حالت ایده‌آل، این ماشین‌ها از اتم‌های کربن ساخته می‌شوند، به‌طوری‌که هر جزء، تکه‌ای کوچک از الماس خالص باشد. این «نانوماشین‌های الماسی» ــ بازوهای روباتیک نانومقیاس، انبرک‌ها، روتورها، فیلترها و مانند آن ــ نه می‌شکنند و نه زنگ می‌زنند و «می‌توانند عملاً هر چیزی را که طراحی شده باشد بسازند.» در کتاب ماشین پرنده‌ام کجاست؟[۱۷] (۲۰۲۱)، جی. استورز هال[۱۸]، همکار درکسلر، برآورد کرده بود که با استفاده از نانو مونتاژگرها می‌توان کل زیرساخت فیزیکی ایالات متحده ــ جاده‌ها، پل‌ها، شهرها ــ را تنها در یک هفته بازآفرینی کرد.

رویای نانوفناوری درکسلر، با روبات‌های نانومقیاسی که در جریان خون گشت می‌زنند، عوامل بیماری‌زا را نابود می‌کنند و رسوبات سفت دیوارهٔ رگ‌ها را پاک می‌سازند، دقیقاً همان چیزی به‌نظر می‌رسید که ری کُرزویل برای تحقق آرزویش یعنی گریز از مرگ نیاز داشت. کُرزویل گفته بود چنین نانوفناوری «ابزاری برای بازسازی دنیای فیزیکی ــ از جمله بدن‌ها و مغزهای ما ــ وعده می‌دهد.» او نانوبات‌هایی را تصور می‌کرد که در سر ما حرکت می‌کنند، وضعیت الکتریکی نورون‌ها را می‌خوانند، و همهٔ اطلاعات موجود در مدارهای عصبی را گرد می‌آورند و آن را به گیرنده‌هایی منتقل می‌کنند تا نسخه‌ای مجازی از خاطرات و افکارمان ساخته شود ــ یک کلون دیجیتال از وضعیت آگاهی ما، که خود را هیچ تفاوتی با نسخهٔ فیزیکی احساس نمی‌کند. نویسندگان علمی‌تخیلی شیفتهٔ این ایده شدند. نیل استیونسون رمان عصر الماس (۱۹۹۵) را بر اساس نسخه‌ای استیم‌پانکی از «ماده‌سازهای» درکسلری نوشت و در کتاب از درکسلر و فاینمن هم نام برد.

اما دانشمندان چندان شگفت‌زده نشدند. شیمیدان آمریکایی جولیوس ربک در سال ۲۰۰۴ به مجله ساینتیفیک امریکن[۱۹] گفت: «این علم نیست ــ نمایش است.» برندهٔ نوبل شیمی، ریچارد اسمالی، نیز در نامه‌نگاری با درکسلر که در سال ۲۰۰۳ در مجله اخبار شیمی و مهندسی[۲۰] منتشر شد، ایدهٔ او را از اساس از نظر شیمیایی بی‌سوادانه دانست.

البته ایدهٔ دست‌کاری تک‌به‌تک اتم‌ها ذاتاً غیرعاقلانه نبود. در دههٔ ۱۹۸۰، دانشمندان آزمایشگاه‌های تحقیقاتی IBM میکروسکوپ‌های پروب پیمایشی[۲۱] ساختند که با حرکت سوزن‌های فلزی بسیار ظریف روی سطوح، می‌توانستند تصویر اتم‌ها و مولکول‌های منفرد را بسازند. در سال ۱۹۸۹، تیمی در کالیفرنیا با همین ابزار نام شرکت IBM را در قالب حروفی به ارتفاع پنج نانومتر نوشتند، با جابه‌جا کردن تک‌به‌تک ۳۵ اتم زنون روی سطح نیکل.

و در این زمینه، درکسلر اشتباه نمی‌کرد که تصور کند مونتاژ شیمیایی در مقیاس مولکولی شدنی است. در سال‌های اخیر، تیم دیگری از IBM در سوئیس مولکول‌های پیچیده‌ای ساخته‌اند ــ برخی از آن‌ها به روش‌های شیمیایی معمول به‌سختی ساخته می‌شوند ــ و این کار را با کنار هم راندن قطعات آن‌ها روی سطحی با کمک میکروسکوپ پروب پیمایشی و واکنش دادنشان انجام داده‌اند.

نکته باستروم این بود که تضمین اینکه اهداف چنین هوش مصنوعی فوق‌هوشمندی با اهداف ما هم‌راستا باقی بماند، بسیار دشوار یا حتی غیرممکن خواهد بود. او در سال ۲۰۱۴ به هاف‌پست گفت: «آینده‌ای که این هوش مصنوعی سعی دارد به سوی آن حرکت کند، آینده‌ای خواهد بود که در آن گیره‌کاغذ فراوان است اما انسان‌ها وجود ندارند.»

کارهایی از این دست باعث می‌شود نانوفناوری درکسلری بسیار باورپذیر به نظر برسد. اما برای ساخت مونتاژگرهای مولکولی که بتوانند هر چیزی را بسازند و تکثیر شوند، مشکلات اساسی وجود دارد. نخست آن‌که شیمی دل‌بخواهی نیست: نمی‌توان اتم‌ها را هر طور که بخواهیم کنار هم گذاشت. بیشتر چینش‌ها ناپایدارند و خودبه‌خود به آرایش‌های پایدارتر تبدیل می‌شوند. آزاد کردن انرژی حاصل از تشکیل پیوندهای جدید هم چالش بزرگی است. و مهم‌تر از همه، برخورد با اشیای مولکولی به‌عنوان نسخه‌های کوچک‌شدهٔ دستگاه‌های مهندسی ــ مانند یاتاقان‌ها، اهرم‌ها یا گیره‌ها ــ واقعیات دنیای مولکولی را نادیده می‌گیرد؛ جایی که نیروهای شدید و کنترل‌ناپذیر بین مولکول‌ها، لرزش‌های دائمی ناشی از انرژی گرمایی و سیالاتی که به اندازهٔ ملاس غلیظ به نظر می‌رسند، همه‌چیز را تحت تأثیر قرار می‌دهند. همان‌طور که شیمیدان اسکاتلندی جیمز فریزر استودارت، برندهٔ نوبل ۲۰۱۶ به‌خاطر کار روی ماشین‌های مولکولی مصنوعی، به بکر گفت: «کل ایدهٔ تعمیم دادن از دنیای ماکروسکوپی، از یک ماشین یا دوچرخه یا چیزی شبیه به آن، به مبانی ساخت ماشین‌های مولکولی مصنوعی هیچ معنایی ندارد. این هرگز کار نخواهد کرد.»

کار برندهٔ نوبل استودارت، برعکس، کاملاً بر پایهٔ شیمی شناخته‌شده و واقعی بود. او و دیگران راه‌های خلاقانه‌ای پیدا کردند تا مولکول‌ها را به ساختارهایی پیوند بزنند که بتوانند عمل‌های مکانیکی انجام دهند، بی‌آنکه قوانین فیزیک و شیمی را نقض کنند. اختراع برجستهٔ او «شاتل مولکولی» بود: یک مولکول حلقه‌ای‌شکل که بر روی محوری مولکولی شبیه میله نخ‌کشیده شده و در دو سر آن گروه‌های شیمیایی حجیم مانع از خارج شدن حلقه می‌شدند. این حلقه می‌توانست بین دو جایگاه روی محور جابه‌جا شود، درست مانند مهرهٔ یک چرتکه. تصور این جالب است که چنین مونتاژی بتواند برای محاسبات سبک چرتکه‌ای استفاده شود، اما همان‌طور که استودارت می‌دانست، در عمل تقریباً غیرممکن بود از پرش‌های خودبه‌خودی حلقه به‌خاطر حرکت‌های گرمایی جلوگیری کرد. بنابراین، وضعیت میانگین بسیاری از این شاتل‌ها نه به‌وسیلهٔ جایگاه اولیه، بلکه به‌وسیلهٔ قوانین آماری ترمودینامیک تعیین می‌شود. داستان دربارهٔ «ماشین‌های بیومولکولی» که الهام‌بخش درکسلر بودند نیز همین است: آن‌ها مانند نسخه‌های نانومقیاس موتورهای برقی یا بازوهای روباتیک کار نمی‌کنند، بلکه تابع قوانین ترمودینامیکی‌اند که نویز و آشوب تصادفی را به رفتارشان تزریق می‌کنند. در مقیاس مولکولی، طبیعت چندان شبیه مهندسی مکانیک نیست.

درکسلر در کتاب نانو‌سیستم‌ها تلاش کرد از این نقدها پیشگیری کند و استدلال آورد که منتقدانش صرفاً نمونه‌هایی بد طراحی‌شده از نانوفناوری را مطرح می‌کنند و سپس کل حوزهٔ «تولید مولکولی» را به همین دلیل رد می‌کنند. او اگر دشواری‌های آزمایشگاهی را دست‌کم گرفته بود، پاسخ داد: «فقط می‌توانم بگویم که تکرار مداوم این حرف که کار آزمایشگاهی سخت است و هنوز کارهای دشوار انجام نشده، خسته‌کننده خواهد شد.» به‌قول او: «بله، سخت خواهد بود، اما به‌هرحال از پسش برمی‌آییم.»

با این حال، «نانو‌سیستم‌ها» نمونه‌ای از راهبرد فناوران خیال‌پرداز است. شما از چیزی شروع می‌کنید که شبیه به علم معتبر به نظر می‌رسد — درکسلر درباره حرکت حرارتی، پیوندهای شیمیایی و نیروهای بین‌مولکولی صحبت می‌کند. اما تقریباً به‌طور نامحسوس وارد قلمرو خیال‌پردازی محض می‌شوید، در حالی که هیجان خواننده تأثیرپذیر را به‌تدریج افزایش می‌دهید. نیمه دوم کتاب دستگاه‌هایی مانند جداکننده‌های مولکولی — چرخ‌هایی که انواع مختلفی از اتم‌ها یا مولکول‌ها را تفکیک می‌کنند — را معرفی می‌کند، در کنار نوار نقاله‌های مولکولی، بازوهای رباتیک و مجموعه‌ای از چرخ‌دنده‌های درهم‌قفل‌شده. رایانه‌های مکانیکی در مقیاس نانو از میله‌های متحرک ساخته شده‌اند، نسخه‌های کوچک‌شده‌ای از «موتور تحلیلی» چارلز ببیج، طراحی استیم‌پانک او برای یک ماشین محاسبه‌گر همه‌منظوره که امیدوار بود در قرن نوزدهم با قطعات برنجی بسازد. در این مرحله دیگر هیچ مولکولی دیده نمی‌شود: از ما خواسته می‌شود فرض کنیم این ماشین‌های شگفت‌انگیز somehow از قطعات الماسی ساخته و مونتاژ شده‌اند، با اینکه هیچ‌کس تاکنون چیزی شبیه به آن نساخته است.

شاید بهتر باشد که این‌ها صرفاً خیال‌پردازی باشند، چون در این صورت مشکل «لجن خاکستری» هم همین‌طور است. در این سناریوی نانوفناوری افسارگسیخته، مونتاژگرهای مولکولی نانوبات از کنترل ما خارج می‌شوند و بدون توقف تکثیر می‌شوند، هر ذره‌ای از ماده را که بتوانند به چنگ آورند از هم می‌پاشند و آن را به نسخه‌های بیشتری از خود تبدیل می‌کنند. هر نانوبات کوچک‌تر از یک ذره گرد و غبار است، و در نتیجه جهان با سرعتی ترسناک — اگر محاسبات را باور کنیم — به توده‌ای بی‌ویژگی تبدیل می‌شود.

مشکل «لجن خاکستری[۲۲]» باعث شد نانوفناوری — که بسیاری تصور می‌کردند طبق مدل درکسلر ساخته خواهد شد — در دهه ۱۹۹۰ به دشمن شماره یک شک‌گرایان فناوری و فعالان محیط‌زیست تبدیل شود. از جمله این افراد، شاهزاده چارلز بود که اکنون پادشاه بریتانیاست. او در سال ۲۰۰۳ نگرانی‌هایی را مطرح کرد که باعث شد «انجمن سلطنتی» گزارشی درباره مزایا و خطرات نانوفناوری تهیه کند؛ گزارشی که به‌ندرت نامی از درکسلر برد و تلاش کرد بحث را به سوی علم واقعی هدایت کند. با این حال، روایت «لجن خاکستری» آن قدر برای نویسندگان علمی‌تخیلی جذاب بود که نتوانند در برابرش مقاومت کنند: مایکل کرایتون[۲۳]، نویسنده مشهور «پارک ژوراسیک»، نخستین کسی بود که در رمان «شکار» (۲۰۰۲) به آن پرداخت.

کابوس «لجن خاکستری» ممکن است برای علاقه‌مندان به خطرات وجودی هوش مصنوعی[۲۴] آشنا باشد، زیرا پیش‌درآمدی است بر «مسئله گیره‌کاغذ» فیلسوف نیک باستروم[۲۵]. تصور کنید، باستروم در سال ۲۰۰۳ گفت، ما یک هوش مصنوعی فوق‌العاده قدرتمند و فوق‌هوشمند طراحی کنیم و وظیفه ساخت گیره‌کاغذ را به آن بسپاریم. (تصور کاربردی احمقانه‌تر برای چنین فناوری قدرتمندی دشوار است، اما همین بی‌اهمیتی بخشی از نکته است.) این هوش مصنوعی ممکن است تصمیم بگیرد که وظیفه‌اش آن‌قدر مهم است که برای ساختن گیره‌کاغذ بیشتر از هیچ چیز فروگذار نکند. و چون قدرت و نبوغ زیادی به آن داده‌ایم، هر تلاشی برای منحرف کردنش از این هدف را خنثی می‌کند — و به‌سرعت همه چیز، از جمله خود ما را، به گیره‌کاغذ تبدیل می‌کند. نکته باستروم این بود که تضمین اینکه اهداف چنین هوش مصنوعی فوق‌هوشمندی با اهداف ما هم‌راستا باقی بماند، بسیار دشوار یا حتی غیرممکن خواهد بود. او در سال ۲۰۱۴ به هاف‌پست[۲۶] گفت: «آینده‌ای که این هوش مصنوعی سعی دارد به سوی آن حرکت کند، آینده‌ای خواهد بود که در آن گیره‌کاغذ فراوان است اما انسان‌ها وجود ندارند.»

سناریوی باستروم بسیار مورد بحث قرار گرفته، اما مشکل اصلی آن به‌سادگی بیان می‌شود. مانند «لجن خاکستری»، این سناریو نیز شامل فناوری خیال‌پردازانه است. آیا نمی‌توانیم آن را خاموش کنیم؟ نه، خاموش‌ناپذیر است. اگر فوق‌هوشمند است، آیا نمی‌فهمد که ما نمی‌خواهیم به گیره‌کاغذ تبدیل شویم؟ نه، آن‌قدر فوق‌هوشمند هست که متوقف‌ناشدنی باشد، اما نه آن‌قدر که این را بفهمد. و اصلاً چطور همه چیز را به گیره‌کاغذ تبدیل می‌کند؟ می‌تواند همه چیز را به اتم‌هایش تجزیه کند و سپس آن‌ها را به دلخواه بازآرایی کند: این همان فناوری درکسلری است! به‌طرز جادویی، دقیقاً همان قابلیت‌ها و نقص‌هایی را دارد که سناریو ایجاب می‌کند، اعطا شده توسط چیزی نامشخص (اما با حرف بزرگ) به نام علم.

بیش از سه دهه پس از انتشار کتاب «نانو‌سیستم‌ها»، نانوفناوری مورد نظر درکسلر حتی یک نانومتر هم به واقعیت نزدیک‌تر نشده است. مسئله این نیست که ساخت مونتاژگر مولکولی الماسیِ خودتکثیرکننده سخت‌تر از آن چیزی بود که درکسلر تصور می‌کرد؛ بلکه این است که هیچ برنامه واقعی برای چگونگی انجام آن وجود نداشت و هیچ دلیلی هم برای باور به امکان‌پذیری‌اش مطرح نشده بود. حتی یک اتم کربن هم در این مسیر جای‌گذاری نشده است. هیچ دانشمندی آن‌قدر ارزشمند ندانسته که بخواهد چنین تلاشی را آغاز کند.

با این حال، خود نانوفناوری اکنون به علمی بالغ تبدیل شده است. قطعات ماده در مقیاس نانومتر با انواع و اقسام ویژگی‌ها می‌توانند از طریق فرآیندهای شیمیایی مونتاژ شوند و در حوزه‌هایی از سلول‌های خورشیدی گرفته تا تصویربرداری زیست‌پزشکی کاربرد دارند. علاوه بر جایزه نوبل استودارت برای ماشین‌های مولکولی مصنوعی، جایزه نوبل شیمی سال ۲۰۲۳ نیز برای پژوهش درباره خوشه‌های اتمی در مقیاس نانومتر موسوم به «نقاط کوانتومی» اهدا شد که کاربردهای گسترده‌ای در زیست‌پزشکی و فناوری اطلاعات دارند. شیمیدان‌ها توانسته‌اند رشته‌های DNA را به‌گونه‌ای «برنامه‌ریزی» کنند که به‌صورت خودبه‌خود و به سبک اوریگامی به شکل‌ها و الگوهای پیچیده‌ای درآیند که از یک باکتری هم کوچک‌ترند — از جمله نقشه‌ای بسیار کوچک از قاره‌های آمریکا. میکروسکوپ‌های پروب اسکن‌کننده اکنون به‌طور منظم برای دست‌کاری مولکولی استفاده می‌شوند. لوله‌های فوق‌مقاوم و توخالی از جنس کربن با عرضی در حدود یک نانومتر که در سال ۱۹۹۱ کشف شدند، به‌عنوان الیاف کربنی نهایی شناخته می‌شوند و در دستگاه‌های زیست‌پزشکی، الکترونیک پوشیدنی و مواد کامپوزیتی مقاوم کاربرد گسترده‌ای یافته‌اند. ماده کربنی تک‌اتمی گرافن نیز ستاره‌ای دیگر در حوزه « نانوفناوری کربنی» است که اسمالی از پیشگامان آن بود. توالی‌یابی DNA — مانند آنچه برای ردیابی گونه‌های جدید ویروس کرونا استفاده می‌شود — اکنون اغلب از طریق عبور رشته‌های DNA از منافذ پروتئینی در مقیاس نانومتر که در غشاها تعبیه شده‌اند انجام می‌شود؛ روشی که توسط شرکت آکسفورد نانوپور توسعه یافته است. با این حال، هیچ‌یک از این دستاوردها از رویکردی مشابه با آنچه درکسلر پیشنهاد کرده بود استفاده نمی‌کنند؛ بلکه همگی بر پایه همان شیمی‌ای هستند که همیشه می‌شناختیم.

بیش از سه دهه پس از انتشار کتاب «نانو‌سیستم‌ها»، نانوفناوری مورد نظر درکسلر حتی یک نانومتر هم به واقعیت نزدیک‌تر نشده است. مسئله این نیست که ساخت مونتاژگر مولکولی الماسیِ خودتکثیرکننده سخت‌تر از آن چیزی بود که درکسلر تصور می‌کرد؛ بلکه این است که هیچ برنامه واقعی برای چگونگی انجام آن وجود نداشت و هیچ دلیلی هم برای باور به امکان‌پذیری‌اش مطرح نشده بود.

البته این به معنای بی‌ارزش بودن دیدگاه درکسلر نیست. در واقع، دیدگاه او موجب برانگیختن علاقه اولیه به این حوزه شد، و حتی اسمالی[۲۷] اذعان داشت که در ابتدا از امکاناتی که این دیدگاه برای مهندسی ماده در مقیاس‌های بسیار کوچک ترسیم می‌کرد، هیجان‌زده شده بود. درکسلر توانست سرمایه‌گذاری کافی جذب کند تا در سال ۱۹۸۶ سازمانی به نام «مؤسسه فورسایت[۲۸]» را در سان‌فرانسیسکو تأسیس کند؛ سازمانی که امروزه همچنان به ارائه کمک‌هزینه و حمایت از پژوهش‌های نانوفناوری متعارف ادامه می‌دهد و جوایزی (به نام فاینمن) به دانشمندان برجسته این حوزه اهدا می‌کند. این مؤسسه کنفرانس‌هایی برگزار می‌کند که دانشمندان معتبر بسیاری را جذب می‌کند، از جمله در زمینه‌هایی مانند طراحی پروتئین که جایزه نوبل شیمی سال ۲۰۲۴ را به خود اختصاص داد. در نگاه اول، به نظر می‌رسد مؤسسه فورسایت نسخه خیال‌پردازانه درکسلر از نانوفناوری را بی‌سروصدا کنار گذاشته است.

اما واقعاً کنار گذاشته شده؟ لوگوی مؤسسه هنوز یکی از چرخ‌دنده‌های خیالی الماسی درکسلر را نشان می‌دهد. این مؤسسه اعلام کرده که اکنون از پژوهش‌هایی در زمینه‌های نوروتکنولوژی، زیست‌فناوری طول عمر، فضا و «امید وجودی» حمایت می‌کند. برای کسانی که به فناوری‌های خیال‌پردازانه در آرمان‌شهرها و ویران‌شهرهای فناورانه حساس‌اند، این‌ها نشانه‌های هشداردهنده‌اند.

نوروتکنولوژی؟ به پروژه پرسر‌و‌صدای نورالینک ایلان ماسک فکر کن — ابتکاری برای اتصال مغز انسان به ماشین — که به خیال ذهن‌بارگذاری گره خورده است؛ مفهومی که ماسک باور دارد ممکن است. او در مصاحبه‌ای در سال ۲۰۲۲ گفت: «ما می‌توانیم چیزهایی را که فکر می‌کنیم ما را منحصربه‌فرد می‌کنند، دانلود کنیم. از نظر حفظ خاطرات و شخصیت‌مان، فکر می‌کنم بتوانیم این کار را انجام دهیم.» ماسک می‌گوید یکی از اهداف بلندمدت نورالینک «ذخیره خاطرات شما به‌عنوان نسخه پشتیبان» است. باید توجه داشت که این ایده‌ها را نباید با برون‌یابی‌های بلندپروازانه از توانایی‌های علمی فعلی اشتباه گرفت؛ این‌ها حتی مفاهیم سازگار و منسجمی هم به‌شمار نمی‌آیند.

طول عمر؟ درکسلر ارتباط نزدیکی با جامعه‌ای داشت که خود را «اکستروپی‌ها» می‌نامیدند — اشاره‌ای به این باور که می‌توانیم نظم و طراحی بیشتری (اکستروپی) بر جهان تحمیل کنیم، به‌جای تسلیم شدن در برابر فروپاشی ناشی از آنتروپی که ظاهراً قانون دوم ترمودینامیک آن را ایجاب می‌کند. اکستروپی‌گرایی هم‌پوشانی زیادی با ترنس‌هیومنیسم دارد — این ایده که انسان‌ها می‌توانند با کمک فناوری از خود فراتر روند، در نهایت با ماشین‌ها ادغام شوند یا شکل انسانی را به‌طور کامل بازطراحی کنند.

فضا؟ این موضوع مربوط به ساخت تلسکوپ‌های بهتر یا فضاپیماهای رباتیک نیست. آرمان‌گرایان فناورانه‌ای مانند ماسک، جف بزوس[۲۹] و مهندس نرم‌افزار و سرمایه‌گذار بانفوذ مارک آندریسن[۳۰] به سرنوشت محتوم استعمار فضایی توسط بشر باور دارند. همان‌طور که بکر در کتاب «همه‌چیز بیشتر، برای همیشه» توضیح می‌دهد، کرزویل[۳۱] تصور می‌کند ناوگان‌هایی از نانوبات‌های خودتکثیرکننده درکسلری به فضا فرستاده شوند تا سیارات را دگرگون کنند و در نهایت کل جهان قابل‌دسترس را به یک ابررایانه عظیم با «شکل‌های هوشمندی فوق‌العاده والا» تبدیل کنند. باز هم، هیچ‌کدام از این‌ها به فناوری‌های فعلی متصل نیستند؛ بلکه نیازمند اختراعاتی جادویی‌اند.

امید وجودی؟ در اینجا مؤسسه فورسایت شما را به «صندوق فراوانی و رشد» متعلق به سازمان خیریه و مشاوره‌ای Open Philanthropy در سان‌فرانسیسکو ارجاع می‌دهد؛ نهادی که هدفش «تسریع رشد اقتصادی و پیشرفت علمی و فناورانه» و مخالفت با «مقررات دولتی (حتی با نیت خیر)» است که پیشرفت را کند می‌کند. به‌عبارت دیگر، این مفهوم «امید وجودی» با پروژه‌ای فوق‌لیبرترینی و ضد‌مقررات هم‌راستا است — پروژه‌ای که آندریسن، ماسک و دیگر میلیاردرهای فناوری آن را تصور کرده‌اند.

آنچه به‌طور چشمگیر از این اهداف آرمان‌گرایانه غایب است، اشاره‌ای به تغییرات اقلیمی، تهدیدهای دموکراسی، گسترش تسلیحات، سودجویی شرکت‌ها یا هر یک از مشکلات فوری جهان امروز است. چنین مسائل زمینی‌ای برای فناوران خیال‌پرداز جذابیتی ندارند، چون هیچ‌چیز تعالی‌بخش در آن‌ها نیست. آن‌ها درباره جاودانگی، رشد بی‌پایان، آینده‌های کهکشانی یا آن زمین‌بازی نرم و خیال‌انگیز حرفی نمی‌زنند. بیل جوی در مقاله‌اش در سال ۲۰۰۰ این موضوع را به‌خوبی جمع‌بندی کرد: «یادم می‌آید بعد از خواندن “موتورهای آفرینش” درباره نانوفناوری احساس خوبی داشتم. اگر نانوفناوری آینده ما بود، پس احساس نمی‌کردم که باید بسیاری از مشکلات حال حاضر را حل کنم. در زمان مناسب به آینده آرمان‌گرایانه درکسلر می‌رسیدم؛ پس بهتر بود همین حالا از زندگی بیشتر لذت ببرم.»

از ما خواسته می‌شود نه‌تنها رؤیاهای خیال‌پردازانه این جامعه را بپذیریم، بلکه آخرالزمان آن‌ها را نیز قبول کنیم — جایی که یک ابرهوش ماشینی ما را نابود می‌کند. ما مجذوب این گفتمان «خطر وجودی» می‌شویم، وقتی از زبان ماسک، بزوس یا دیگرانی می‌آید که به مدار اجماع سان‌فرانسیسکو افتاده‌اند. و اگر رؤیای آن‌ها را بپذیریم، باید کابوس‌شان را هم بپذیریم.

آنچه برای بیل جوی مشکل‌ساز شد، این نبود که نانوفناوری درکسلری رؤیایی دست‌نیافتنی بود (چیزی که هر تعداد زیادی از دانشمندان آگاه می‌توانستند به او بگویند). مانند بسیاری از اربابان فناوری، او در همان حلقه باقی ماند — با کرزویل گفتگو می‌کرد («در بار هتل، ری نسخه‌ای ناقص از پیش‌نویس کتاب آینده‌اش عصر ماشین‌های روحانی را به من داد»، جوی می‌گوید، بی‌آنکه نشانی از تردید نسبت به آن عنوان داشته باشد) و با آینده‌پژوه رباتیک، هانس موراوک (عنوان کتاب: ربات: از ماشین صرف تا ذهن متعالی). جوی درباره «لجن خاکستری» شنید، و این باعث شد به هیروشیما فکر کند، و چشم‌انداز آرمان‌شهری خیالی‌اش به کابوسی خیالی تبدیل شد.

جوی در تلاش برای انجام کار درست قابل تحسین بود: اینکه درباره فناوری‌های قدرتمند از منظر اخلاقی بیندیشد. اما منابع لازم را نداشت تا بداند از چه چیزی باید هیجان‌زده شود و از چه چیزی باید بترسد. منظورم چیست؟ جوی ثروتش را از طریق نقشش در اختراع فناوری‌های رایانه‌ای دگرگون‌کننده جهان به‌دست آورده بود. در حالی که من، وقتی در سال ۱۹۹۳ به‌عنوان ویراستار مجله Nature نقدی بر کتاب نانو‌سیستم‌ها نوشتم، تنها پنج سال از پایان دکترایم گذشته بود و هنوز تازه‌کار محسوب می‌شدم. چطور من می‌توانستم تشخیص دهم که آن چشم‌انداز به جایی نمی‌رسد، اما جوی نمی‌توانست؟ قطعاً نه به این دلیل که من نابغه‌ای پیش‌بین بودم. دلیلش نه این بود که من چه کسی بودم، بلکه اینکه چه کسی نبودم. حلقه اجتماعی من شامل رهبران فناوری نبود؛ من در بار هتل با کرزویل وقت نمی‌گذراندم؛ من در حباب خیال‌پردازانه سیلیکون‌ولی نبودم. بلکه خوش‌شانس بودم که با دانشمندانی در ارتباط بودم که در آزمایشگاه‌های واقعی کار می‌کردند — افرادی مانند اسمالی و استودارت.

با هوش مصنوعی، داریم دوباره همین مسیر را طی می‌کنیم. داریم پیش‌گویی‌های خیال‌انگیز افرادی مانند مدیرعامل سابق گوگل، اریک اشمیت، را می‌پذیریم — کسی که پیش‌بینی کرده «در عرض سه تا پنج سال، ما به هوش عمومی مصنوعی دست خواهیم یافت؛ سیستمی که به‌اندازه باهوش‌ترین ریاضی‌دان، فیزیک‌دان، هنرمند، نویسنده، متفکر، سیاست‌مدار» هوشمند خواهد بود (و ظاهراً «باهوش‌ترین هنرمند» مفهومی است که در سیلیکون‌ولی معنا دارد). بدون هیچ نشانه‌ای از طنز، اشمیت اضافه می‌کند: «من این را اجماع سان‌فرانسیسکو می‌نامم، چون همه کسانی که به آن باور دارند در سان‌فرانسیسکو هستند.» در کنار این بسته، از ما خواسته می‌شود نه‌تنها رؤیاهای خیال‌پردازانه این جامعه را بپذیریم، بلکه آخرالزمان آن‌ها را نیز قبول کنیم — جایی که یک ابرهوش ماشینی ما را نابود می‌کند. ما مجذوب این گفتمان «خطر وجودی» می‌شویم، وقتی از زبان ماسک، بزوس یا دیگرانی می‌آید که به مدار اجماع سان‌فرانسیسکو افتاده‌اند. و اگر رؤیای آن‌ها را بپذیریم، باید کابوس‌شان را هم بپذیریم.

اما مجبور نیستیم. مجبور نیستیم افسانه‌های فناوری‌های خیال‌پردازانه را بخریم. می‌توانیم نگاهی به سرنوشت نانوفناوری  درکسلری بیندازیم و نشانه‌های هشدار را تشخیص دهیم. می‌توانیم آن حواس‌پرتی را رد کنیم، و به جای نخبگان رسانه‌ای، به کارشناسان فروتن گوش بسپاریم. شاید هیجان‌انگیز نباشد، فاقد لرزش‌های آخرالزمانی باشد، و شاید ما را مجبور کند به خطرات خسته‌کننده و مقررات پیش‌پاافتاده پژوهش فکر کنیم، نه به خیال‌پردازی‌های علمی. اما این همان جایی است که ما زندگی می‌کنیم.

سایر مقالات