ساختار سریال و انتقال فرهنگی
رضا نصیری در ابتدای سخنان خود درباره سریال «آینه سیاه» گفت:
سریالها هم مانند فیلمهای سینمایی قواعد و ساختار مشخصی دارند؛ با این تفاوت که طولانیتر هستند و طبیعتاً پیچیدگیها و جزئیات بیشتری هم پیدا میکنند. وقتی طرح اولیه یک سریال نوشته میشود، بهویژه در مرحله فیلمنامهنویسی، اگر به ساختار سهپردهای کلاسیک پایبند باشیم (که اتفاقاً در اکثر سریالهای موفق رعایت میشود)، ابتدا این ساختار سهپردهایِ کلی طراحی و نگاشته میشود. سپس بر اساس انگیزهها، تعارضها و عناصری که نویسنده به داستان تزریق میکند، این ساختار گسترش پیدا میکند و به فصلها و قسمتهای مختلف تبدیل میشود.
جالبتر اینکه حتی هر اپیزود بهصورت جداگانه هم خودش یک ساختار سهپردهایِ کوچکتر در دلِ آن ساختار بزرگتر دارد؛ یعنی در هر قسمت هم شخصیتها با مسئلهای روبهرو میشوند، انگیزه و کشمکش شکل میگیرد و در نهایت به نوعی حلوفصل میرسد. این همان چیزی است که باعث میشود هر اپیزود بهخودیخود کامل و رضایتبخش باشد، اما در عین حال به پیشبرد داستان کلی سریال هم کمک کند.
رضا نصیری در خصوص نحوه تولید این سریالها گفت: این اتفاق شاید در ایران برای ما سؤالبرانگیز باشد، اما قاعدة اصلی در خارج از کشور بر اساس تصمیم کمپانیهاست. کمپانیها یا مستقیماً از دولتها و کشورها سفارش میگیرند یا بر اساس چارچوبها و اولویتهایی که خودشان تعیین کردهاند، موضوعاتی را انتخاب میکنند و میگویند: «امسال میخواهیم به این موضوع بپردازیم.
نتفلیکس یکی از بارزترین نمونههاست؛ شرکتی که سالهاست وارد تولید فیلم و سریال شده و موضوعات مشخص، تند و تیز و عمدتاً جامعهپذیر را دنبال میکند. این کمپانی برای پیشبرد پروژهها و اهدافش ترجیح میدهد از قالب سریال استفاده کند، چون بیشتر آثارش ماهیت «انتقال فرهنگی» در لایههای مختلف دارند و انتقال فرهنگ قطعاً در قالب سریال بسیار مؤثرتر و مناسبتر از فیلم سینمایی اتفاق میافتد.
رضا نصیری در ادامه توضیح داد: دلیل این مناسببودن سریال این است که برخلاف فیلم سینمایی که یکبار مصرف و محدود به دو ساعت است، سریال بهصورت پیوسته و مداوم روی مخاطب کار میکند؛ فرسایشی و تدریجی بر شخصیت افراد، باورها و سبک زندگیشان اثر میگذارد. همین پیوستگی و تداوم باعث میشود آمیختگی فرهنگی مورد نظر کمپانیها بهشکل مؤثرتری مدیریت و محقق شود.
الان مثلاً در هند میبینیم که نتفلیکس ورود کرده و سریالسازی را با قدرت پیش میبرد؛ سریالهایش اکنون همتراز و حتی گاهی جلوتر از فیلمهای بالیوودی رشد کردهاند، اما کاملاً با چارچوبهای خودش. هنجارها، بایدها و نبایدهای سنتی سینمای هند (مثل سانسور عاشقانهها، پرهیز از موضوعات تابو، ساختار خانوادگیگرا و غیره) در سریالهای نتفلیکس عملاً وجود ندارد یا بسیار کمرنگ است. در عوض، حرفهای جدید، جسورانه و متفاوتی مطرح میشود که مستقیماً بکگراند فرهنگی، سبک زندگی مدرن، روابط جنسی، مسائل زنان، حقوق اقلیتها و حتی موضوعات سیاسی حساس را هدف قرار میدهد.
جهان امتیازدهی و طبقه نوین الیت
رضا نصیری در ادامه به سریال «آینه سیاه» (Black Mirror) و بهویژه قسمت معروف «سقوط» (Nosedive) اشاره کرد: در این اپیزود هم دوباره بحث تغییر سبک زندگی و کنترل اجتماعی از طریق تکنولوژی مطرح است، اما با یک خلاقیت بسیار هوشمندانه. در ژانر علمی-تخیلی، فیلمساز مجبور است از صفر برای مخاطب قانون و قاعده بسازد؛ اما هرجا که قانون جدیدی وضع نکرده، مخاطب بهطور ناخودآگاه به دنیای واقعی رجوع میکند و فرض میکند همان قوانین دنیای خودمان حاکم است.
در این قسمت میبینیم که شخصیت اصلی صبح بلند میشود، شروع به ورزش میکند و گوشی به دست گرفته، دقیقاً مثل زندگی روزمرة میلیونها نفر امروز. کمکم متوجه میشویم این دیگر فقط یک گوشی ساده نیست؛ بلکه یک سیستم امتیازدهی اجتماعی فراگیر است که مستقیماً در شبکیة چشم نمایش داده میشود. هر فرد یک امتیاز از ۱ تا ۵ ستاره دارد و همه میتوانند امتیاز یکدیگر را ببینند، آن را تغییر دهند و زندگیشان کاملاً وابسته به این امتیاز است.
این تصویر بهطور ناخودآگاه ما را یاد پروفایلهای شبکههای اجتماعی واقعی میاندازد؛ اینستاگرام، لینکدین، توییتر و… جایی که لایک، فالوئر، کامنت و دیدهشدن، تعیینکنندة جایگاه اجتماعی و حتی فرصتهای شغلی و عاطفی افراد شده. «آینه سیاه» در این قسمت فقط یک قدم جلوتر رفته و همان منطق موجود را به نهایت منطقی و وحشتناک خودش رسانده است.
رضا نصیری در ادامه به نقطة عطف کلیدی اپیزود «سقوط» پرداخت: نقطة عطف اولیة داستان، تلاش دیوانهوار شخصیت اصلی برای بالا بردن امتیازش و رسیدن به سبک زندگی سطح بالاست. اما کارگردان در یک صحنة بسیار هوشمندانه، تمام ایدة اصلی خودش را لو میدهد: لِیسی (شخصیت اصلی) یک قهوه و یک شیرینی خندان و رنگارنگ میخرد، با لبخند از آن عکس میگیرد، در شبکه بارگذاری میکند، لایک و امتیاز جمع میکند و ذوقزده میشود که چقدر همهچیز خوب پیش میرود.
بعد یک گاز کوچک از شیرینی میزند، صورتش درهم میرود، چون واقعاً مزهاش افتضاح است؛ یک قلپ از قهوه مینوشد، بدش میآید و آرام کل فنجان را کنار میگذارد. اما لبخندش همچنان روی صورتش است؛ لبخندی که دیگر برای خودش نیست، برای دوربین و امتیاز است.
این دقیقاً همان لحظهای است که کارگردان به ما میگوید: آدمهای این دنیا لزوماً همان چیزی نیستند که نشان میدهند. پشت تمام این عکسهای شاد، لبخندهای پرفکت و لایکهای فراوان، اغلب احساسات واقعی، نارضایتی عمیق، خستگی و حتی تنفر پنهان است. مخاطب فقط پوستة ظاهری و نمایشی را میبیند، نه واقعیت درون آدمها را، همین شکاف میان «بودن» و «نشان دادن» تبدیل به موتور محرک شخصیت میشود؛ او برای رسیدن به امتیاز بالاتر، مجبور است هرچه بیشتر نقش بازی کند، لبخند بزند، تظاهر کند و در نهایت خودش را نابود کند.
نظارت درونی و زندان پانپتیکون
سیدمهدی کشمیری ابراز داشت: برای پرداختن جامع و مناسب به این پرسش، شاید بد نباشد که پیش از هر چیز مقدمهای ارائه دهم. احتمالاً دوستان با نام جرمی بنتام، فیلسوف اخلاق و حقوق قرن هجدهم میلادی، آشنا هستند. او ایدهای نو دربارهٔ ساختار زندانها مطرح کرد که با عنوان «پانوپتیکون» (Panopticon) شناخته میشود.
بنتام پیشنهاد میکرد که معماری زندانها طوری طراحی گردد که زندانیان نتوانند نگهبان را ببینند، اما نگهبان بتواند آنها را همواره زیر نظر داشته باشد. در این مدل استوانهای، سلولها در اطراف یک برج مرکزی چینش میشوند و نگهبانی که دیده نمیشود (اما خود میتواند همه چیز را ببیند)، بر رفتار زندانیان نظارت میکند.
بنتام، که یک فیلسوف فایدهگرا بود، با این ساختار دنبال دستیابی به حداکثر نظارت و کنترل با حداقل تعداد نگهبان و در نتیجه، صرفهجویی اقتصادی بود.
کشمیری اشاره داشت: این ایده صرفاً یک مدل معماری نماند. بعدها میشل فوکو در کتاب معروفش «نظام و مراقبت» (Discipline and Punish) از آن بهره گرفت و آن را به قلب بحثهای فلسفیاش کشاند. فوکو استدلال میکرد که جهان مدرن بهویژه در چارچوبِ مدرنیته در حال ساخت پانوپتیکونی گسترده در سراسر نهادهای اجتماعی است: مدارس، دانشگاهها، هنجارهای اخلاقی، و حتی نظام سرمایهداری. در این ساختار، فرد دیگر نمیداند دقیقاً چه کسی او را زیر نظر دارد، اما احساس میکند که همواره در حال نظارت شدن است. همین احتمالِ «ممکن است الان دیده شوم»، از نظر روانشناختی، باعث میشود فرد خود را رقیبِ نگهبانِ نامرئی بداند و رفتارش را خودکار تنظیم کند. این همان نظارت درونیشده است: نه نیازی به یک نگهبان واقعی است، نه به زور خارجی؛ بلکه فرد خودش نقش نگهبان را بر عهده میگیرد. فوکو این ایده را گسترش داد و گفت: خشونت مدرن بهجای آنکه تنها از بیرون اعمال شود، باعث شده است که فرد خودش جایگاه آن نگهبان غایب را در درون خودش پر کند. در داستان «نوزدایو» (Nozedaou)، این نگرانی درونی به شکلی نمایان میشود که فرد بهجای پرداختن به خواستههای درونیاش، دغدغة این را دارد که «دیگران چطور خوششان میآید» و درست در همان لحظه، خودش نگهبان خودش میشود.
اخلاق اصیل در برابر عمل ظاهری
سیدمهدی کشمیری این تحلیل به پرسش مهم اخلاقی میرسد: آیا صرف شکل ظاهری عمل اخلاقی، ما را «آدم اخلاقی» میکند؟ از منظر روانشناسی اخلاق، خیر. ایمانوئل کانت مثال فروشندهای را میزد که یا به دلیل ترس از دست دادن مشتری منصف است، یا واقعاً معتقد است ضایع کردن حق دیگران اشتباه است. کانت میگفت که عمل اخلاقی، عملی است که به خاطر خود اخلاقی بودنش انجام شود. نیت، اراده و پشت صحنه عمل است که باعث میشود ما بگوییم آن رفتار یا عمل اخلاقی است.
سیدمهدی کشمیری همچنین در بحث اخلاق فضیلتگرا، فضائل خصوصیات دیرپایی هستند که به واسطه ممارست، تجربه و تمرین ذهنی، درونی و عملی در فرد شکل میگیرند,. اگر فردی که ذاتاً خسیس است، به دلیل معذب بودن یا اجبار کمک کند، ما به این شخص نمیگوییم سخی یا سخاوتمند. عمل او ممکن است خیری را برساند، اما آن شخص اخلاقی نیست,. در جامعه امتیازدهی Nosedive، افراد مجبور به عمل کردن هستند. اعمال آنها ممکن است در خوشبینانهترین حالت «رفتار منضبطی باشد» یا «موافق مذاق اکثریت»، اما این دیگر کار اخلاقی نیست.
سیدمهدی کشمیری در واقع، نکته مهم این است که اساساً دیگر همه ما داریم برای دیگری عمل میکنیم. اعمال ما صرفاً برای «خوشایند و بدایند دیگران» است. اینجاست که فرد دیگر «زندگی اصیل» ندارد؛ اینکه من از نوشیدنی خوشم میآید یا نمیآید دیگر موضوعیت ندارد، بلکه خوشایند و بدایند دیگری است که اهمیت دارد. هیچکس در این سیستم نمیتواند زندگی اصیل داشته باشد.
نگاه ابزاری و از دست رفتن کرامت
در ادامه سیدمهدی کشمیری گفت: یکی از ویژگیهای اخلاق چه در ادبیات دینی (همانند آیة «لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ») و چه در فلسفة سکولار (مانند فلسفه کانت) این است که نباید به دیگران «نگاه ابزاری» داشت. کانت میگفت: کرامت انسانی (Dignity) مهمترین پایة حقوق بشر است و هیچگاه نباید به انسان صرفاً بهعنوان وسیلهای برای رسیدن به هدفی نگاه کرد. او این اصل را چنین بیان میکند: «همیشه طوری عمل کن که انسانیت چه در شخص خودت و چه در دیگران همواره بهعنوان غایت (نه صرفاً وسیله) محترم شمرده شود.»
اما در این جامعة مصنوعی، این اصل فراموش شده است؛ همه به یکدیگر با نگاهی ابزاری نگاه میکنند. حتی ارزش ذاتی رابطههایی چون دوستی نیز در این سیستم از میان رفته است. در دوستی واقعی، فرد بهخاطر خودش ارزشمند است، نه بهخاطر منافعی که از او حاصل میشود. اما در این جامعه، همه بهنوعی ابزار یکدیگرند.
پیامدهای اجتماعی و شکاف طبقاتی جدید
رضا نصیری در این بخش از سخنانش ابراز داشت: وقتی این بخشهای سریال را تماشا میکردم، ناخودآگاه اکسپلور صفحة اینستاگرامم به ذهنم میآمد.
در جامعهای که در آن دستیابی به یک شیء ملموس و پرقيمت مانندآیفون به هدف غایی زندگی بدل میشود، بسیاری از صفات انسانی ارزشمند و اهداف عمیقترِ زندگی بهکنار گذاشته میشوند.
این سبک زندگی دیگر بر اساس درونمایههای فردی شکل نمیگیرد، بلکه کاملاً تحت تأثیر معیارهای بیرونی مانند تأیید دیگران، نمایشِ ظاهری موفقیت، و جمعآوری نشانهای دیجیتالی تنظیم میشود. و همین هم مسئلهساز است.
در چنین سیستمی، ما با شکاف طبقاتی جدیدی روبرو هستی، شکافی که دیگر صرفاً بر پایة ثروت یا درآمد نیست، بلکه بر اساس «امتیازهای اجتماعی» شکل گرفته است. همان امتیازهایی که از طریق لایک، کامنت، فالوور و ظاهرِ کنترلشدة زندگیمان بهدست میآیند.
سیدمهدی کشمیری در پایان بحث، بر اهمیت داستانهای تخیلی و علمی-تخیلی تأکید کرد و گفت: جدی و تخیلی بودن به معنای کماهمیت بودن نیست. داستانها و اسطورهها میتوانند به ما «شهود اخلاقی» بدهند و به یک فهم اخلاقی برسانند. فیلم به دلیل داشتن «تجربه زیسته مشترک» ما با فضای پلتفرمها، توانسته بود این اثرگذاری را داشته باشد و مخاطب را همراه خود کند.